" جنبش " در لغت به مفهوم حرکت، پدیده نا آرام یاحرکتی که سبب دگرگونی شود، است و باری معنایی ای درتضاد با سکون و توقف، در بردارد. هنگامی که این قید به حرکت اجتماعی یا سیاسی اطلاق می شود مراد ماهیت منقلب کننده آن در محیط است. یعنی حرکتی که سبب دگرگونی فکری یا ساختاری می شود، دارای مانیفستی مخصوص به خود و آرمانی ایدئولوژیک است، از وضع موجود ناراضی و خود را اپوزیسیون نظام حاکم قرار می دهد.
تاریخ جهان همیشه شاهد ظهور و افول جنبش های کوچک و بزرگی بوده است.جنبش هایی که گاه موفق به ایجاد نظمی جدید در حاکمیت یا تولدی نو در عصر انسانی گشته است. مثل آنچه که در اواخر قرن 15 میلادی در اروپا تحت لوای جنبش دین پیرایی یا روشنگری شروع شد و به تمدن جدیدی در تمامی شئون بشر منتهی گشت که هنوز پابرجاست.
" جنبش " با فرهنگ متولد می شود. یعنی نوع جهان بینی خاصی( فرهنگ) خلاف جهان بینی مرسوم شروع به رشد و به چالش کشیدن وضع موجود می کند. فرهنگ جدید(جنبش) وقتی موفق و پیروز می شود، به سکون می رسد و اینجاست که به تمدن تبدیل می شود. تمدن در تضاد با فرهنگ است، زیرا یکی( فرهنگ) نماد حرکت و دگرگونی و دیگری ( تمدن) نماد حفظ وضع موجود است و آنچه را که در درجه اول اهمیت قرار می دهد اصل بقاء است. تمدن وقتی مستقر شد، قدرت یافت، روح محافظه کارانه می یابد و با فرهنگ، که ممکن است فرهنگ جدیدی باشد و هنوز میل به دگرگونی دارد مخالفت می کند. تمدن تا وقتی که بتواند خودش را باز تولید کند در برابر هجوم فرهنگی مقاومت می کند، امّا زمانی که از این مهم باز ماند، مغلوب تهاجم فرهنگی می شود، به تدریج خودش را تسلیم می کند و می میرد و جایش را به تمدن جدید می دهد.
اگر بخواهیم مقداری رقیق تر بحث را بیان کنیم می توان از دو واژه " نهضت و نهاد " هم بهره گرفت. نهضت همان عملکرد فرهنگ را دارد، انقلاب کننده است، نا پایدار و اصلاح طلب است، امآ وقتی مستقر شد و قدرت یافت تبدیل به نهاد می شود، دارای سلسله مراتب، نظم سازمانی خاص، چارت عملکردی می گردد. خودش را در قلعه ای از هنجارها و مصلحت سنجی ها محبوس می کند، دیگر مثل سابق بی محابا و بدون پیش بینی عمل نمی کند، دائم مصلحت سنجی می کند و کم کم به حقیقت ذاتی خودش پشت می کند.
اغلب جنبش ها دارای عمر و اجل پنج مرحله ای هستند. دوره اول دوره رشد فکری است که به آن جوانه زنی گویند، دوره دوم دوره مبارزه برای کسب قدرت و ایجاد تغییر است، دوره سوم مرحله پیروزی است، مرحله چهارم مرحله تثبیت و قدرت نمایی است و مرحله آخر که در نتیجه اهمال درمرحله قبل و ناتوانی در بازتولید خویش است، دوره افول جنبش است. دوره پنجم یا افول، مرحله ای است اجتناب پذیر، یعنی می شود ان را مدیریت و یا محو کرد. این بسته به لیدرهای فکری جنبش دارد، به شرطی که بتواند خودش را بازتولید کند.
تقریبا سرنوشت تمامی جنبش ها، چه اسلامی و غیر اسلامی به سبک تعامل فرهنگ و تمدن بوده است. جنبش روحانیت شیعه تا کنون از این الگو پیروی کرده است. این جنبش یا نهضت در وهله اول از یک گروه اقلیت پنج نفره در صدر اسلام جوانه می زند و شروع به رشد و ریشه دوانی تدریجی می کند.و پس از واقعه عاشواری 61 به طور رسمی خود را اپوزیسیون تمدن حاکم معرفی و با تاسی از فرهنگ عاشورا حاکمان زمانه را حاکمیت طاغوت می خواند. واکنش تمدن مستقر مانند تمامی تمدن ها، دفع فرهنگ مهاجم بود. تمدن اسلام سنی، با تکیه بر فقه اشعری و شمشیر عباسی و عثمانی، تا مدت زمانی نهضت را دفع نمود اما نتوانست در برابر گذر زمان و تاریخ سیال بشری و چالش هایی که نهضت تشیع برایش طرح می نمود خودش را باز تولید کند.
فقه سیاسی - اجتماعی اهل تسنن از نظریه سیاسی اهل حل و عقد،که طبق آن چند نفر از علما و فقها و بزرگان باید طبق سنت و کتاب خدا و روش صحابه، حاکم وقت را مشخص کنند، به نظریه استخلاف( خلیفه خود جانشینش را مشخص کند) رسید و در مرحله آخر به نظریه استیلا عقب نشینی می کند. نظریه سیاسی استیلا که نظریه پردازان فقه سنی بر آن بسیار تاکید کرده اند حاکمیت حاکم فاسق را هم تجویز می کند و مردم را به تبعیت از آن دستور می دهد. این نظریه در یک کلام می گوید هر شخصی که با زور شمشیر بتواند بر جامعه استیلا بیابد خلیفه رسول الله است و اطاعت از او واجب و شوریدن بر او حتی اگر ظالم هم باشد حرام است.
در این زمان فقه شیعه با تکیه بر نهضت روحانیت ان، شروع به چالشی کردن فضای جامعه نمود و نظریات فوق را یکی پس از دیگر با دلیل و برهان به نقد واداشت و همزمان با این عمل نسخه ولایت فقیه جامع الشرایط را در خفا و جلا به تبلیغ پرداخت. این نهضت توانست به سوالات بسیاری که اذهان مردم ان زمان را تسخیر کرده بود پاسخ دهد و قلوب را به سمت خویش متمایل سازد. مبارزه ای که بدون هزینه نبود. شیعیان و علمای آن همیشه تحت تعقیب و شکنجه و اعدام بودند و درهمین شرایط شاکله سیاسی اجتماعی تشیع را بنیان نهادند.
سالها گذشت تا اینکه این نهضت که خود منتقد حاکمیت ها بود،خودش به حاکمیت رسید( طی انقلاب اسلامی ایران) و توانست حاکمیت فقیه جامع الشرایط را عملی سازد. حال نهضت تبدیل به نهاد شده، به سکون و عدم تحرک رسیده و این بزرگترین خطر برای این نهضت و برای انقلاب اسلامی آن است.
سازمان روحانیت کنونی بعد از به قدرت رسیدن نتوانسته خودش را بازتولید کند، نتوانسته صبغه نهضتی خودش را حفظ کند، روحیه انقلابی خویش را به مصلحت سنجی و محافظه کاری متمایل کرده. برای همین اصل است که رهبر انقلابش که اعلم و راهگشای این جریان است، با سینه ای پر درد اعلام می کند که " محافظه کاری قتلگاه انقلاب اسلامی است ". در حقیقت رهبر نهضت خطر را به خوبی درک کرده و آن را هشدار می دهد، خطر تبدیل نهضت به نهاد یا فرهنگ به تمدن.
سازمان روحانیت که هم اکنون در مرحله چهارم تکوین خویش است، در حال جهت گیری به سمت نهاد روحانیت است. دلیل این مدعا هم این است که وقتی امام جامعه (روحی له الفدا) از روحانیت می خواهد که نهضت خود را از تحول در حوزه های علمیه شروع و در سایر مباحث مستحدثاتی شیوع دهند، اولین نداهای مقاومت در برابر تحول از خود این سازمان بلند می شود. یعنی یک سازمان اصلاح طلب خود در برابر اصلاح مقاومت می کند!. برای همین امر است که سالها از این فرمان می گذرد امّا به جز معدود جاهایی هیچ خبری از تحول درحوزه نمی شود. درحقیقت حوزه و سازمان روحانیت به همان نهاد تبدیل شده و لزوم انقلاب درخودش را حس نمی کند و یا اینکه قصد و انگیزه چنین نهضت بزرگی را ندارد.
روحانیت اگر بخواهد همچنان مترقی بماند و خدای ناکرده وارد مرحله پنجم عمر خویش نشود، باید همانطور که رهبر نهضت خواسته، به تجدید نظر وسیع درحوزه های علمیه دست بزنند و خود را متناسب با زمان کنونی تغییر دهند. روحانیت باید همچنان شان منتقد بونش را حفظ کند، چرا که او پدر معنوی انقلاب است و کوتاهی او مرگ فرزندش را موجب می شود. همانطور که حضرت روح الله فرمودند نهضت باید ادامه داشته باشد تا زمانی که ظلم در جهان پا برجاست. نه اینکه به همین انقلاب خود اکتفا کرده و ان را دوران رفاه و لذت و قدرت بدانند.
چرا روحانیت بعد از انقلاب اسلامی نسخه ای برای حل چالش های حکومت دینی نیافته است؟ چرا هنوز از سرمایه علمای سلف خود همچون شیخ الطائفه، مفید و ... سود می برد بدون اینکه قدمی به جلو بردارد؟. شهید مطهری نکته جالبی عنوان می کنند، ایشان می فرمایند فلسفه سیاسی ما بعد از شیخ طوسی هنوز هیچ گامی برنداشته چرا باید چنین باشد؟
روحانیت و سایر جنبش های اصیل شیعی نباید تمامی اعمال حکومت را توجیه کند. انها مسئول توجیه عمل حاکمان نبوده و نیستند، مسئول مشروعیت بخشیدن به عمل نادرست حکومت نیستند. روحانیت نباید آرمان هایش را فدای مصلحت های رایج کند و تبدیل به نهاد مسکون شود. تجدید نظر در روش شناسی خویش را برنتابد و همچنان با تکیه بر تربیت سنتی با مدرنیته بجنگد!.
چالش بزرگ و مهم کنونی روحانیت شیعی این است که؛ این نهاد که روزی منقد حکومت ها و حاکمان بود و حال خود در صف حاکم جامعه قرار گرفته، چگونه باید خودش را باز تولید کند بدون اینکه اصالت خویش را از دست بدهد؟. این سازمان چگونه باید به نوعی نقد درون گفتمانی دست بزند که دائم حاکمان را بر پافشاری بر انقلاب وادار بنمایند؟
متاسفانه به این امر بسیار بی توجهی شده است. قشری از روحانیت از مردم جدا شده اند و بین خود و آنها مرز کشیده اند و این روند در حال گسترش است. امّا با چه شرایطی؟ با اصالت انقلابی این نهاد چه باید کرد؟ چه فکری برای این امر کرده اند؟ نهضت علمی و رسالت علمی که این سازمان بر عهده داشته چگونه می خواهد با تهاجم فرهنگ غرب پاسخ مستدل بدهد؟
در حقیقت باید گفت مسئله ای که امروز جریان غالب روحانیت با آن سر و کار دارد، از جنس همان مسائل دوران شیخ طوسی است، نه مسائل امروز انقلاب. برای همین است که حرکت و نهضت علمی-فلسفی برای نرم افزار سازی امروز انقلاب، در مسائل کلان حوزه و جریان امروز روحانیت جایگاهی ندارد و نمی شود گفت سازمان روحانیت امروز بزرگترین دغدغه اش تثبیت کارآمدی حاکمیت نظام شیعی باشد.
ساختار آموزشی حوزه های علمیه، به دلیل دور بودن از مسائل کلان جامعه و روند جهانی شدن، ساختاری منفعل و به دور از دغدغه جامعه سازی است. این ساختار نمی تواند افرادی دردمند و اهل دغدغه برای حاکمیت نظام شیعی را تربیت کند. و اگر کسی هم دارای چنین دغدغه ای است، آن را مرهون تلاش های شخصی خویش است نه مدل آموزش- تربیتی حوزه های ما.
متاسفانه جنبش های اسلامی دیگری هم که در انقلاب به وجود آمدند به شدت به افت فوق مبتلا گشتند. نهضت و جنبش دانشجویی سیزده ابان ( تسخیر لانه جاسوسی) که به انقلاب دوم شهره شد، پس از اینکه وجاهت عمومی یافت، به جای اینکه نهضت خویش را ادامه دهد، مانع از انحراف انقلاب توسط اشخاص شود، خودش وارد حکومت شد و در صف حاکمان قرار گرفت و در دولتهای بعد به پست های خاص رسیدند و چنین شد که این جنبش به تاریخ پیوست و از ان سالگردی به جاست.
جنبش عدالتخواه ( به مفهوم فکر) که اپوزیسیون سازمان های حکومتی بوده و در این مسیر موثر، در حدی که امام امت روی کار آمدن یک دولت را با شعارهای اصیل انقلابی، نتیجه مجاهدت های آنان قلمداد می کند، در معرض این خطر است.
این جنبش اگر نتواند خودش و مسیر آینده اش را باز تولید کند در آینده نزدیک شاهد خواهیم بود که بزرگان این جنبش به صف حاکمان خواهند پیوست، از مردم جدا خواهند شد و این چیزی نیست جز مرگ جنبش عدالتخواهی. تبدیل شدن به ادم های نهادمند با فکرهای سازمانی شده. آنها هم شروع خواهند کرد به مصلحت سنجی هایی که فقط بقاء برایش مهم است نه حقیقت انقلاب.
عدالتخواهی سیاسی حکومتی آن چیزی است که در کمین این جنبش قرار گرفته و این سرچشمه از ضعف تئوریک بزرگان آن خواهد داشت. مقوله ای که گاه می شود بویش را استشمام کرد. خطر تبدیل شدن این نهضت به نهاد، تبدیل شدن یک رود سرکش و منقلب، به مردابی خسته و ساکن.
-----------------------------------------------------------------------------------------------
بعد نوشت:
1-لطفا سخن پراکنی نکنید که فلانی روحانیت را تضعیف کرد و پروژه جدید عدالتخواهان این عرصه است. روی سخنم با آنهایی هست که خودشان می دانند!. این مطلب یک اسیب شناسی است که بازتاب نظرات شخصی حقیر است، و نشات گرفته از دغدغه های حضرت آقا در مورد حوزه. ممکن است بر آن نقد هم وارد باشد که به جای خود محترم است.
2-در آیند اگر عمری بود باقی به نحوه بازتولید فکری در یک جنبش خواهم پرداخت.