سلام مجدد به برادر مصطفی عزیز
پیش از آنکه این سطور درد را بنگارم شما را دعوت می کنم به مناظره حضوری دو نفره یا چند نفره با حضور نخبگان و دانشجویان در شیراز. پیرامون این داستان ها و این قضایا. هر جا که گفتی و هر زمان که مشخص کردی. خودت هم اگر نمی توانی با هر کس که بخواهی و مورد تایید تو باشد حاضرم مناظره کنم. این جوابیه نگاری خسته کننده خالی از فایده است. اصلا کرسی آزاداندیشی پیرامون این قضیه داشته باشیم عیب است؟ امیدوارم طفره نروی و شهامت به خرج بدهید. آنجا جایی است که حرف هایم را از صفر تا صد بدون سانسور خواهم گفت. شما هم چنین کنید، تا حق متجلی شود.
من اینجا از هر تشکل دانشجویی که ترتیب این کرسی آزاد اندیشی را بدهد ممنون می شوم و دستش را می بوسم. اگر دانشجویی این مطلب را می خواند به این پیشنهاد فکر کند.
و امّا بعد!
این مطلب جوابیه نسیت بلکه بیشتر درد دل است. خوشم هم از جدل نمی آید. اما حقیقتا آتشی در دل نهفته دارم.
اول آنکه وقتی می خواهی برای کسی جوابیه ای بنویسی باید آنقدر برای شخصیت طرف مقابلت(ولو دشمنت باشد) احترام قائل باشی که آن را در یک مطلب مجزا بنگاری نه در بعد التحریر یک مطلب بی ربط. و ادامه جوابیه را هم به آن سبک ادامه دهی. این نوع مطلب نگاری حاوی پیام خاصی از بی حرمتی است که بنده می توانستم به همان سبک پاسخ بدهم امّا چون شما را برادر خوبم می دانم و برایم بسیار محترم هستید جداگانه پاسخ دادم تا حرمت عقیده و جایگاه شما را حفظ کرده باشم، نه در بعدالتحریر یک مطلب پیرامون قیمت طلا و ارز و رئیس جمهور. که اگر چنین کنم مرا با شما چه تفاوت؟ فقط چون این نوع نگارش شما نشان دهنده بی اهمیت بودن آن از طرف نویسنده است، پس بنده هم زیاد جدی نمی گیرم حرف هایت را.
اینکه گفته ای ما جناب حائری را لجن مال کرده ایم.
البته لجن مالی توسط ایشان شروع شد در بالای خطبه های نماز جمعه و قیاسی که ما را با منافقین دهه شصت کردند. ما فقط از ایشان سوال کردیم. ایشان شرعا و قانونا باید پاسخ می داد. نداد، ما هم سمج شدیم.
ما به ایشان و دفترشان پیرامون فعالیت های غیراصولی ای که به چشم می آمد پاسخ خواستیم. این را فقه شیعه به من یاد داده و اسمش هم مطالبه گری و نظارت بر عمل مسئولان است نه لجن پراکنی.
تعجب آن است که شما شیوه برخوردتان با حریفانتان را از یاد برده اید که چنان او را با برچسب های ضدیت با ولایت فقیه وبی بصیرت و ... می شکنید که طرف خودش هم باورش می شود. کما اینکه در مطلب پی نوشتتان بنده را برای هزارمین بار به این القاب مزین نموده اید.
دوم اینکه فرموده ای در سطح ملی داریم لاریجانی را عسکراولادی را تخریب می کنیم. سندش را بیاور آنجایی که بنده پیرامون این دونفر بی علت و نابه جا حرف و سخنی گفته باشم. در قاموس شما همه مقدسند و هیچ کس قابل نقد نیست چرا که ریش دارد و عمار ولایت است. امّآ بدان که در قاموس من تمام تقدس ها مشروط است و هیچ کس تقدس مطلق ندارد حتی ائمه و اولیاء. تقدس آنان بسته به عملشان است و بسط قسط و عدالت اجتماعی در جامعه. همین است خداوند در کتابش پیامبرش را تهدید می کند که اگر هوای نفسش را در کارش دخالت دهد ملاحظه اش را نمی کند و شاهرگش را می زند.
در قاموس شما هر کس عمامه به سر نهاد چنان مقدس است که فقط به درد تبرک جستن می خورد و بس. او را عالم ربانی بنامید و عارف صمدانی بخوانیدش و دم به دم زیر بغل مبارکش هندوانه نارس فضیلت بگذارید و تمام اعمال خلافش را به برکت هاله نورانی و انفس قدسی و عطر ملکوتی اش ببخشید.
بدانید که من حق را به اشخاص نمی سنجم. نمی گویم فلان کار صحیح است چون فلان شخص انجام داده. بلکه اشخاص را به حق می سنجم و اگر با حق زاویه داشته باشند با شمشیر کج راستشان خواهم کرد هر کسی که می خواهد باشد.
به عسکراولادی تاختم چرا که به مردم و انقلاب تاخت، و بی شک پشیمان نیستم. او را سالوس خواندم چرا که مبارزات قبل انقلابش را می دانم که با روش و منش امام مخالف بود، و می دانم که از محمدرضای پهلوی برای مبارزاتش عذرخواهی کرد و دست بوس آن ملعون گشت، ننگ این ذلت را به جان خرید تا از اسارت محمدرضا پهلوی به زندان قدرت پرستی و منفعت طلب درآید. و میدانم همین آدم در قضیه فتنه مهر خاموشی به لب نها و خواص مردود گشت و دیدم چگونه بعد دو سه سال از فتنه و جریان برانداز حمایت نمود. اسم چنین افرادی چیست؟ در حیرتم از شما که چشم خود را بر اعمال و سابقه این فرد می بندید و با جان دل او را خودی می نامید که نباید آتش توپخانه را طرفش گرفت فقط به این دلیل که ولایت ولایت می کند و مسئول حزب موئتلفه بوده است.
به فرض که ایشان خودی باشند، من این حرف را که هر کس به اسم خودی بودن، به خودی های دیگر خیانت کند، نباید توپخانه را به سویش بست را قبول ندارم.
در مورد لاریجانی هم تا به حال یادم نمی آید حرفی زده باشم و مقاله ای نگاشته باشم.که اگر شما سراغ دارید بیاورید.
سوم اینکه بنده لاریجانی و دیگر رئیس قوا را مفسد و ضد ولایت فقیه نمی دانم و هیچ جا چنین استدلالی نداشته ام. اصولا قبول ندارم که همه نظام فاسد است بجز رهبری. شکر خدا می کنم که هر کسی را از دایره نظام چون شما بیرون نمی اندازم حتی سیدعلی محمد دستغیب را، مگر اینکه شخصی خودش بخواهد بیرون رود که حسابش جداست.
بنده هرکس که رهبری را هم نقد کند و به سیاست های ایشان ایراد کارشناسی وارد کند( نقد در چهارچوب و اصولی) را ضد ولایت نمی دانم چرا که رهبری بارها این نکته را فرموده اند. نقد را با پنجه درانداختن متفاوت می دانم.
درمورد آقای علی محمد دستغیب هم بیش از این حرفی نمی زنم، چرا که عقیده داری من حامی او هستم. قلبی که چنین عقیده ای دارد بینه ای را نمی پذیرد. این هم باشد روی مابقی تهمت هایی که نوش کرده ام. آنان که منش و رفتار مرا دیده اند خود می دانند و قضاوت می کنند.
منظورت از تاریخ نویس هم آقای شهبازی است که بارها پاسخش را داده ام. و الان بیهوده است تکرارش. من ایشان را چون شما ضدانقلاب نمی دانم و برایم شخص محترمی هستند، با اینکه اختلاف نظرهایمان با هم اظهرمن الشمس است. حکایت مقابله شما با شهبازی هم همان جریان بدر و حنین است نه درد اسلام و انقلاب. می خواهید با او تصویه کنید. کلا تمام موضع گیری شما و همفکرانتان به جناب حائری برمی گردد. هر کس که با او چای قند پهلو بخورد، دل دهد و قلوه ستاند، خوب است و هر کس از او سوالی بپرسد حسابش با کرام الکاتبین.
در زمان بعد انتخابات بنده ایشان را نقد مکتوب کردم که البته ایشان هم پاسخ دادند. مواضع ایشان را در بعد انتخابات نپسندیدم و هنوز روی حرفم هستم. پس نمی توانی بگویی بنده و دوستانم از ایشان مشق می گیریم. ایشان در کارشان یک متخصص هستند و یقیننا نفعشای برای نظام بیشتر از موئتله و جام و ... است.
من همنشینی با دهاتی های پابرهنه را به همنشینی با علیرضای مسعودی و نبی زاده و تمام آنانکه در دفتر بیت آقای حائری بودند ترجیح می دهم. این شمایید که باید برای حمایت همه جانبه از این جریان عرق شرم بر پیشانیتان بنشیند نه ما. این شما و همفکرانتان هستند که بخاطر توجیه فساد و تئوریزه کردن آن باید پاسخگو باشید نه ما .
در عجبم از تو که من می گویم اتفاق آن روز در قم را قبول ندارم و محکومش می کنم باز می گویی خوب شد که خدت و همفکرانت را تبرئه نمودی و می گویی حرف آقا با شما بوده. آدم اگر نخواهد هم به زور هم که شده برچسب نثارش می کنی. بعد مرا به تقوا نصیحت می نمایی.
بگذار صریح بگویم که منظور من وقتی می گویم همفکرانت یعنی مجموعه های جام؛ موئتلفه، جریان دفتر آقای حائری و مریدانش و یک کلام جریان راست سنتی است. حالا تو بگو اینکه می گویی «همفکرانت» منظورت چه گروه هایی هستند؟ که البته حدسش می زنم منظورت دفتر جناب مشایی و آن جریان کذایی انحرافی است.
همفکران من در شیراز را همه می شناسند و در تهران فقط و فقط جنبش عدالتخواه دانشجویی و سایتش همفکر من است ولاغیر. حالا اگر به زور می خواهی همفکر برایم بتراشی آن حرف دیگری است که در آن تخصص دارید.
در مورد احمدزاه هم بگویم که یکی از علت های عزل آقای قاسمی تیم مشاورینش بود که به مدیریت احمدزاده نقد داشت. بنده در همان زمان مشاور بودنم به صراحت در جمع های دولتی ایشان را نقد می کردم و حتی روی وبلاگم سیاستشان را تقبیح نمودم در وضعی که مشاور فرماندار وقت بودم. هیچ وقت از ایشان ولو تلویحا حمایت نکردم. در روز پنجشنبه سفید هم بنده گفتم که فقط از تیم فرمانداری حمایت می کنم نه استانداری. قبلا در این مورد مطلب نوشته ام که می توانی اینجا بخوانی. اینکه قانع می شوی یا نه با خودت است.
من شاهد بودم آقای قاسمی هم با ایشان (احمد زاده) زاویه شدید پیدا کرده بود و علیه تفکرات ایشان که همان تفکرات مشایی بود دست به مصاحبه زد که همان مصاحبه فاتحه اخراجشان شد. بنده معذورم که برخی حرف های محرمانه زمان مسئولیتم را بگویم امّا می دیدم که این شکاف به وجود آمده و میدانست این شکاف برایشان کم هزینه نیست. کما اینکه بین احمد زاده و آقای جهانبخش هم این شکاف بود. آقای جهانبخش همیشه منتقد سیاست های احمدزاده بود برای همین هم احمدزاده در حکم بخشداری ایشان تعلل می کرد!
شما تصور کرده ای که اینکه بگویی من ضدولایت هستم جا می زنم؟ من هفت سال است که در این شهر به این لقب ملقبم. در نشریه های رسمی این شهر که از همفکران شما هستند به من و همفکرانم لقب تفاله های باند مهدی هاشمی دادند؛ منافقمان خواندند، گروه فرقان لقبمان دادند، انحرافی ما را نامیدند. پرونده های قطور ساختند و هزاران برگ گزارش دروغ برایمان نوشتند رد کردند. نامه زدند که حق وردو به ناحیه بسیج دانشجویی را نداریم. احضارمان کردند و بازجوییمان کردند، علیه مان تهمت راه انداختند و پیرامون شخص بنده در آوردند که عمل منافی عفت مرتکب می شوم ، و چون دستانشان راه فریاد ما را نبست، نان ما را هدف گرفتند و همه جا از استخداممان جلوگیری کردند و می کنند، قص علی هذا.
چه خیال کرده ای؟ فکر کرده ای جا می زنم و می گویم غلط کردم؟ فکر کرده ای برایم کسری خدمت رد کرده اند یا حقوق به من پرداخته اند یا پست و مقامی نصیبم ساخته اند؟ تا به حال از خودت پرسیده ای که چرا این هزینه های گزاف را پرداخته ایم؟ از خودت پرسیده ای چرا این ها اینچنین متهورانه و بی ملاحضه اند؟
جرم ما فقط این بود که از مسئول جمهوری اسلامی پرسیدیم از کجا آورده ای؟ جرم ما این بود که از مظنون به فساد خواستیم پاسخ بدهند که چرا و چگونه ان همه فساد و بی بندباری را موجب شدند؟ آری برادرم. جرم من و دوستانم فقط همین بود. به خدا نه پستی در کار بود نه نان چربی. درد نمی گذاست آرام بنشیم و چشمان خمینی را نمی گذاشت شب ها چشم برهم گذارم.
فکر کرده ای همان وهله اول دست به بیانیه شدیم؟ خیر. ما دو سری نوزده نامه به صورت محرمانه به همین آقایان( نبی زاده، مسعودی و سردار نجفی، خرد و ...) نگاشتیم و از آنها محترمانه خواستم اجازه دهند به حضورشان برسیم یا آنها به دانشگاه بیایند. امّا نه تنها خبری نشد بلکه توسط برخیشان تهدید هم شدیم. بنده شخصا نامه محرمانه به جناب حائری را نگاشتم. نامه ای در کمال ادب و احترام. که البته در همین حدش هم در قاموس شما جرم است. از ایشان خواستیم تکلیفشان را مسئولین دفترشان روشن کنند، خواستیم با فرزندانشان برخورد کنند و...! امّا چه سود؟ فقط بار هجمه ها به ما زیادتر شد و بس!
چه میدانی که هر گاه حدیث می خوانم که در زمان ظهور حضرت صاحب(س) پرچم هدایت در دست ایرانیان نیست چرا که قیامشان آفت فساد گرفته، چه اشک ها که نمی ریزم و چه شب ها که بی خواب نمی شوم. وقتی با چشمم می بینم که آنانکه مسئول این مملکت و حکومتند اینطور جایگاه رهبری را به سخره می گیرند و برای حرف هایش تره هم خورد نمی کنند، گاه تا مرز دق کردن پیش میروم و به والله قسم چه اشک و ناله ها که سرنمی دهم.
و الحمدالله که شاهدیم یاران قدیمی بیت جناب حائری در تهران یک جا جمع شده اند. همه به نحوی در دولت عدالت محو جناب مشایی مشغولند. چه طنزی است این داستان تلخ. از شیراز کوچ کرده اند و جای دیگر با هم هستند.
تا حالا از خودت پرسیده ای آقای علیرضا مسعودی همان که زمانی به سر مبارکش قسم می خوردی کجاست؟ فکر نمی کنی با آن پولهای حلال!!! باغشهر الان کجا دارد خدمت می کند؟ از خودت پرسیده ای که چرا جریان آقای مشایی آنقدر به جناب حائری بها می دهد؟ از خودت پرسیده ای چرا آنان هیچ روحانی ای را اندازه ایشان قبول ندارند و ایشان را استاد اخلاقشان می دانند؟ جریانی که مراجع معظم تقلید را آنطور زیر سوال می برد چرا با یک روحانی اینطور رابطه خوب دارد؟ از خودت پرسیده ای چرا جناب حائری در ستادهای انتخاباتی جناب مشایی بارها سخنرانی کرده و ایشان را تایید نموده اند و حتی حاضر گشتند آن جریان فرعی را با پیشنهاد مناظره در سطح کشور مطرح نمایند؟ چه طنز تلخ و دنیای عوضی ای شده. محکوم جای حاکم را گرفته و با بی پروایی زبان می کشد. آخر ما نفهمیدیم جریان انحرافی کیست و کیانند که به آنها فحش می دهید. به هر حال نمی توانید حضور مرادتان را در تیم دولت و دوستی با مشایی فاکتور بگیرید.
خیال کرده ای آقای حائری را به رهبرم می فروشم؟ میگذارم تاوان سوء مدیریت ایشان را آقا بدهد؟ فحشش را رهبرم بخورد حال و هول و کیف و کوف عشقش را یک مشت گردن کلفت بکنند؟ یک مشت عوضی در ویلاهای غصبی باغشهر فاحشه خانه راه بیندازند ننگش دامن نظام بنشیند؟ مگر اینکه دهانم را خاک گور پر کرده باشد که چنین اتفاقی رخ دهد. مطمئن باش کاری می کنم که طرف بساطش را جمع کند و از این شهر برود. هر کسی که می خواهد باشد، برایم جایگاهش بی اهمیت است. در اسلام مشروعیت حاکم به اجرای عدالت است و اگر نتواند باید کنار رود.
احزاب این شهر خفه خون گرفته بودند در برابر آن همه درد و بدبختی و فساد و بی خدایی. و یک کلام از مردم در برابر این از خدا بی خبران دفاع نمی کردند و نمی کنند. همان احزابی که تو مومن و انقلابیشان می دانی و اهل دغدغه خطابشان می کنی. مگر نه اینکه فلسفه وجودی حزب این است که صدای مردم را به گوش حاکمان برسانند و از حقوق آنان دفاع کنند؟ این مومنینی که می گویی کی چنین کاری را کردند؟ کی داد مستضعفین را از گرن کلفتی مطالبه نمودند؟ کی از منافع حزبیشان در راه اسلام گذشتند؟ چند بار در شعارهایشان کلمه عدالت و قسط را شنیده ای؟ چند بار بر سر ظالمی فریاد کشیده اند؟ سابقه شان را در بیاوری می بینی برخی از همین احزاب پول ستادهای انتخاباتی شان را از راه باغشهرها تامین می کردند. نمی خواهی بگویی که هیچ ارتباطی بین احزاب راست و آقای نبی زاده و مسعودی وجود نداشته؟
بغض گلویم را فشرده و آتش جگرم را می سوزاند. که زمین زیر پای ظالمان رام است و این جماعت ساکت و لال به تماشا نشسته اند. ملاک ایمان و تقوا برای تو چیست برادر؟ سکوت در برابر ظلم و جور و فساد؟ توجیه بی عدالتی؟ این جماعت دغدغه مند شما چه دغدغه ای جز قدرت گروهی شان دارند؟
چند مدت پیش مطلبی در نقد همین احزاب مومن و دغدغه مند شما نگاشتم و دیدم چطور به جلز و بلز افتادند و چه جامه ها که ندریدند. وقتی کسی منافع شان را تهدید می کند انگار که به توحیدشان توهین کرده باشی، فوری داد وا اسلاما و وا اماما سر میدهند و حقشان را مطالبه می کنند، امّا وقتی پای مستضعفین و حقوق آنها میان باشد خودشان را خواب خرگوشی می زنند که یعنی حالیمان، نیست.
همین رفتار را از جبهه پایداری شما دیدم در جریان آن مطلب در مورد آقای لنکرانی. تهران مطلب را به اسم من ثبت کردند و چه ناله ها که سر ندادند و به سایتها فشار آوردند که مطلب را از خروجی هایشان بردارند.
...
زمانی که در فرمانداری بودم برایم در آورترین زمان عمرم بود. میدانی چرا؟ چون جایی بودم که با چشم فساد بسیاری را می دیدم و نمی توانستم دم بزنم. چرا که ناله بیوه زن هایی که آن آقازاده شجاعتان او را به خاک سیاه نشانده بود را می شنیدم . آقازاده هایی که با لباس روحانیت دست به فساد می زدند. با چشم می دیدم که به اسم دین و به اسم اسلام فساد می کنند و با گوش خودم هزار بار شنیدم که می گفتند وقتی نماینده رهبری مفسد است پس حتما (...)هم مفسد است. به والله قسم خرخره آنکه به رهبرم تهمت بزند یا زمینه تهمت به او را فراهم کند می جوم و و خونش را می مکم، هر کس که می خواهد باشد. آیت الله باشد یا پرفسور.
زمان دانشجوییم انقلابیون مفسد را خوانده بودم امّآ در آن زمان با چشم هایم می دیدم. به والله استخوان در گلو دارم و نمی توان حرف بزنم که همه نسبت به حکومت بدبین خواهند شد وگر نه می گفتم از افرادی با ریش های بلند وتسبیح های چرخان و لب های مذکور که مفسدفی الارض بودند.
یکبار یکیشان را فرمانداری احضار کردیم، کسی که خود شما سرش قسم می خوری، به او گفتم این همه مشکل اقتصادی و لقه حرام چرا جمع می کنی؟ می دانی چه جوابی داد مصطفی؟ گفت خمسش را پرداخت می کنم، مالم حلال می شود. بله، او خمسش را پرداخت می کند و علمایی هستند که آن خمس نجس را وارد سهم امام می کنند و نمی پرسند از کجا آورده ای. من نمی توانم خطبه منی اباعبدالله را بخوانم بعد شب آرام بخوابم، نمی توان منشور روحانیت خمینی را بخوانم و آشفته نشوم. نمی توانم زیارت عاشورا بخوانم امّآ در برابر انحراف و ظلم سکوت کنم. اینها با هم تضاد دارد اگر در من جمع شود.
به پیشنهاد مناظره ام فکر کن. تا آنجا مفصل و کامل حرف بزنیم. اگر موافقی که من آماده ام اگر نه هم مرا با دردهایم تنها بگذار. بگذار مرا با سوز جگرم، بگذار مرا با دردهای بی شمار و حرف های مانده در گلویم، بگذار مرا. من هر آنچه شما می گویید هستم. بی تقوایم، افراطی ام، منافقم، گروه فرقانم، تفاله باند مهدی هاشمی ام، انحرافی ام، طرفدار مسجد قبایم، براندازم و نفوذی ام، آلت دست استعمارم، وبلاگ نویس بی بی سی ام ... تا به حال مگر از خودم دفاعی کرده ام؟ مگر گفته ام نیستم آنچه که می گویید و می گویند؟ بگذار مرا برادر ...
هان! آسیا کنید گندم هبوطتان
به نیش کشید نان سکوتتان
چشم به میوه ممنوع خدا برید
بهتر از این چیست انبان قوتتان
سُبوح سبُوح لب، ذکر خدا نبود
دزدان شنیدند، فریاد سوتتان
دفن برید تسبیح و ردای خویش
که سر رسیده است غسل حنوطتان
□□□
بیایید دختران دین حلالتان
آه این شما و این قوم لوطتان
سلام بر مصطفی مشفقیان عزیز، دوست قدیمی و همکلاسی شفیقم. هم اکنون که این مطلب را می نویسم سوار بر طیاره در ارتفاع بسیار بلند از کره خاکی عازم بوشهر هستم و بسیار جای کیف دارد که آدم از این اوج دست به نگارش مقاله بزند، که ان شالله نصیب شما هم بشود و ببینید چه فازی می دهد. این را گفتم که بدانی این مطلب کلا چون در آسمان نگاشته شده کمی هوایی کننده است.
من شما را یکی از بهترین دوستانم می دانم و مخاطبین گرامی این جواب و جواب کشی را به حساب رفاقت مشفقانه بنده و برادر مشفقیان نگذارند. این بحث های طلبگی است فقط.
پیش از آنکه به سوالاتت جواب بدهم یک پیش مقدمه بگویم و آن اینکه من هنوز نفهمیده ام شما چه اصراری داری در هر شرایطی و با هر منطقی ولو غیر عقلانی و آسمان به ریسمان بافی از جناب حائری دفاع کنی؟ هم خون خودت را کثیف می کنی و هم ما را به زحمت می اندازی. باور کن این داستان دیگر برای ما کهنه و رنگ باخته است و از برنامه های ما خارج گشته و نوشتن و حرف زدن پیرامون آن را اتلاف وقت می دانم. آن داستان، پروژه ای بود که ما از آن مدتهاست رد شده ایم و حالا سرگرم مسائل دیگر هستیم. باور کن که جمهوری اسلامی مسائل بسیار مهمتری از دفاع از آقای حائری هم دارد که می توانی روی آنها سرمایه بگذاری. این باز چند دهمی است که شما اینطور واکنش نشان می دهی و ما را وادار به پاسخ می کنی.
دومین مقدمه اینکه بنده این جوابیه را به جناب روزی طلب نگاشته ام نه خطاب به شما برادر عزیزم و قاعدتا ایشانشان باید پاسخ می دادند نه شما. حرف هایی که در جوابیه ذکر کرده ام هم ناظر به ادعاهای خلاف آقای روزی طلب بوده است نه اینکه دغدغه هایم باشند لزوما. پس ریشه و علت این حرف هایم را در صحبت های جناب روزی طلب جستجو کن نه در مطالب حقیر. ایشان با تاکتیک فرار به جلو، دامنه بحث را به جناب حائری و دستغیب کشاندند و پیرامون این جنابان به ما برچسب هایی نصب فرمودند، که لازم شد ما شفاف سازی کنیم، وگرنه ما اصلا یادمان به این دونفر هم نبود. که خودتان هم اعتراف کرده اید که بحث به قهقرا رفته است.
بنده سر شما و مخاطبین بزرگوار را به درد نمی آورم و سعی می کنم سریع جواب بدهم به سوالات شما.
فرموده اید چرا بنده به جناب دستغیب گفته ام «آیت الله».
اول اینکه من این القاب را با سیاست خلط نمی کنم، و هر کس را حتی اگر دشمنم هم باشد سعی می کنم با عدالت با او برخورد کنم. ایشان در جریان فتنه موضع بد و خلاف گرفته، درست؛ قبول امّا این دلیل نمی شود که او را از هر حیث (سیاسی، علمی و ...) ساقط کنم.
دوم اینکه طبق آن چیزی که به من یاد داداه اند این است که هرکس عضو مجلس خبرگان است باید مجتهد باشد و این اجتهاد توسط فقهای شورای نگهبان تایید گردد. بنده علم فقه ندارم، با مجتهدین هم در ارتباط نیستم، امّا چون شورای نگهبان اجتهاد ایشان را تایید کرده بنده گفتم آیت الله. همین. چطور است که ایشان تا قبل فتنه آیت الله است امّا بعد آن شیخ هم نیست؟ لطفا با این مراتب علمی بازی سیاسی نکنید.
سوم، اگر بنده بخواهم با استدلال شما حرف بزنم باید از شما بپرسم که شما چرا به حجت الاسلام حائری لقب ایت الله می دهید؟ چرا همفکرانتان در شهر او را آیت الله العظمی می دانند؟ چرا که مقام معظم رهبری در نامه ای که پیرامون استعفایشان نگاشتند، ایشان را حجت الاسلام(حائری) خواندند نه آیت الله!. شما چرا خلاف امر رهبری راه می روی؟ یعنی آقا اشتباه کرده اند که ایشان را حجت الاسلام خواندند؟
چهارم اینکه با نگاشتن کلمه آیت الله قصدم مشروعیت دادن به ایشان نبوده و نیست. همانطور که کلمه «حجت الاسلام» فقط یک کلمه است نه چیزی دیگر و آن عمل افراد است که به این عبارات رنگ و بو می دهد.
پرسیده ای از منظر بنده جرم آقای عکسراولادی سختر است یا جرم آقای دستغیب.
جوابش این است که جرم آقای عسکراولادی را سنگینتر می دانم. چرا؟ چون تکلیفم را با آقای دستغیب روشن کرده ام. میدانم طرفدار فلان جناح است و آنهمه برای آن وقایع تلخ بعد انتخابات خوراک سازی غیر اصولی و ناسزا کرد برای دشمنان نظام. امّا او را تحسین میکنم چرا که موضعش را شفاف می گوید. شفاف از سران فتنه حمایت کرده و می کند؛ از همان ابتدا تا الان با همه وجودش، هزینه اش را هم پرداخته، مردم تکلیفشان را با او روشن کرده اند، عده ای مریدش هستند و عده ای دشمنش.
اما اقای عسکر اولادی چه؟ ایشان در زمان فتنه جرأت و جربزه همین آقای دستغیب را نداشت. سکوت کرد؛ حرف نزد؛ از رهبرش حمایت نکرد، او را تنها نهاد، امّا یک کلام در میان ولایت ولایت می کند. حالا هم در کمال حماقت سران فتنه را تطهیر می کند. می بینی برادر؟ چه فرقی است بین اقای دستغیب و جناب عسکر اولادی؟ هر دوی اینها حامی فتنه اند فقط فرقشان این است که یکی شان مثل مرد روی حرفش می ماند، فتوا می دهد، سخنرانی می کند، امّا یکی منافقانه و سالوس وارانه سکوت می کند تا نانش آجر نشود؛ فرقش این است که خودش را عمار ولایت می داند و خدای بصیرت خودش را می خواند، از طرف دیگر از فتنه هم حمایت می کند. از اسم ولایت برای طاهر سازی خودش استفاده می کند. و خدا می داند اسلام عزیز چه ضربه ها از نفاق این جماعت نخورده که به اسم اسلام تیشه به ریشه اسلام زده اند. به اسم ولایت علیه ولایت دست به عمل می زنند.
من ترجیح می دهم دشمنم جناب دستغیب باشد تا دوستم اقای عسکراولادی. شجاعت دستغیب را تحسین می کنم نفاق آن عسکرخان را تقبیح. تکلیف جامعه با امثال آقای دستغیب ها روشن است امّا با افرادی چون عسکراولادی که مانند کاهی در باد حوادث چپ و راست می شوند مشخص نیست.
سوابق مبارزاتی آقای دستغیب در زمان قبل انقلاب مشخص است و غیر قابل کتمان. اما سوابق آقای عسکر اولادی چیست؟ مگر نه اینکه وقتی ایشان به جرم اقدام علیه رژیم طاغوت دستگیر شدند، برای آزادی حاضر شدند در جشن سپاس حضرت آریامهر شرکت کنند، مدال حکومت پهلوی را مفتخرانه به سینه بچسبانند و از محضر ملوکانه اعلی حضرت بخاطر جرم هایشان عذر خواهی نمایند تا از این طریق مورد لطف حضرت شاهنشاه قرار بگیرند و آزاد گردند؟ عجبا که این جماعت بوقلمون صفت حالا شده اند عمار ولایت!
به والله قسم اگر یک هزارم آنچه عسکراولادی گفته بود را آقای دستغیب تکرار می کرد دوباره جلوی مسجدش جمع می شدید و هوای تسخیرش را به سر می راندید. اگر همان نامه ای که اصلاح طلبان برانداز برای تقدیر از عسکرخان نگاشتند برای جریان ما می نگاشتند به صبح نکشیده ما را به باد می دادید.
جناب مشفقیان عزیز! خود شما هم وقتی پای منافع حزبتان به وسط آمد و دیدید عسکراولادی آن کار زشت را مرتکب گشت، حاضر نشدی که نهیبش بدهی، بلکه چنان بزرگوارانه و با لطافت خطایش را ماست مالی کردی که انگار نه انگار خانی آمده و خانی رفته. متاسفم که با اینکه موضع رهبری در مورد سران فتنه شفاف بوده و هست، شما حمایت از رهبری را به حمایت از حزبتان ترجیح دادید و نگفتید که اقای عسکرخان از ولی فقیه دارد زاویه می گیرد، نصیحتش نکردید. این شمایید که رئوفانه از قِبَل خطای منحرفان هم فکرتان می گذرید نه بنده حقیر که زبان سرخ مرا سالهاست می شناسی.
جرم آقای حائری هم این بود که مریدانی چون همفکران شما داشت، کسانی که عیوبش را مشفقانه متذکر نگشتند بلکه چاپلوسانه دورش را حلقه کردند و دست به عبا و امامه اش کشیدند و تبرک ها جستند. و کاش جناب حائری به صورت آنها خاک می پاشید.
اینکه فرموده ای براساس کدام بینه نتیجه گرفته ام که دعوای همفکرانتان با جناب دستغیب از نوع بدری و خیبری می باشد هم باید بگویم که شما قبل از فتنه هیچ دست آویزی برای مقابله با مسجد قبا نداشتید امّا به محضی که آنها دچار خطا گشتند، فرصت را غنیمت شمردید تا کینه های قدیمی را تصویه کنید، همین شد که خلاف حرف رهبری به مسجدشان حمله بردید و آن را تصرف کردید و به خودتان مدال شجاعت دادید و هنوز که هنوز است حاضر نیستید بگویید برخوردتان با مسجد قبا اشتباه بود و خلاف نظر رهبری.
بنده آن زمان دبیر مجمع دانشجویان عدالتخواه بودم و سردبیر نشریه مستضعفین. شماره چهارم نشریه یک ویژه نامه پیرامون مسجد قبا کار کردیم و گفتیم که کار تسخیر مسجد را صحیح نمی دانیم و به نحوه برخورد با آقای دستغیب اعتراض نمودیم، هر چند که سرمقاله نشریه (راه ابوموسی اشعری) که به قلم حقیر نگاشته شد، نقد روش و منش آقای دستغیب را در بر داشت امّا هیچگاه با جریان شما و راست های سنتی در آن اعمال همراهی نکردم. موضعمان را شفاف گفتیم و یادم هست همان روزها همفکرانتان به ما بی بصیرت و بزدل لقب دادند.
مصطفی جان!
کاش می شد بگویم که شب قبل از تسخیر چه افرادی با من تماس گرفتند و دعوتم کردند تا در جلسشان شرکت کنم تا نقشه تسخیر را تایید کنم تا از این رهگذر مرا و تشکیلاتی که مسئولیتش را بر عهده داشتم را در آن ماجرا شریک کنند. کاش می شد اسمشان را ببرم و مطمئن باش روزی خواهم گفت. در همان جلسه که بزرگان شما در شهر آن را ترتیب داده بودند تصرف مسجد را واجب دانستند امّا بعد آنکه نظر رهبری درمخالفت با آنها را شندیدند سالوس وارانه خودشان را مبرا کردند و گفتند با فتح الفتوح مسجد مخالف بوده اند. دروغ گویی در روز روشن.
من حرفم را صریح می زنم واصلا برایم مهم نیست که اذهان در موردم چه قضاوتی می کنند، چرا که قضاوت تاریخ و خدای متعال را اصیل میدانم نه قضاوت ذهن های مشوش را. این را می گویم که این همفکران شما بودند که اهالی قبا را تحریک کردند. این دوستان شما بودند که جلسه گرفتند و چگونگی شعارها و نحو فتح مسجد را برنامه ریزی نمودند و مردم را برای آن کار تحریک نمودند. توقع داشتید وقتی به مسجدشان می ریزید برایتان فرش قرمز پهن کنند؟ معلوم است آنها از مسجدشان در برابر مهاجمان دفاع می کنند.
می فرمایی «ما در آن زمان چه کردیم و علیه مسجد قبا کارنامه ما چیست»؟
اگر منظورت از کار شعار دادن و فحش و فحش کشی است که همفکران شما انجام دادند، باید بگویم خیر. بنده و دوستانم در نشریه ای که سردبیری اش را بر عهده داشتم مواضعمان را در نفی مواضع آقای دستغیب بیان کردیم. در تمام جلسات سعی کردیم که همفکران شما را از تصرف مسجد منصرف کنیم که نشد.
در زمان فرمانداری هم بنده مشاور بودم نه تصمیم گیر و در ضمن اگر کاری هم علیه مسجد قبا می خواست صورت بگیرید(توسط فرمانداری) قطعا بنده مخالفت می کردم چرا که آب در آسیاب دشمن می ریختم. در آن زمان اولویت ما مبارزه با مفاسد اقتصادی و مافیای زمین و آقازاده های گردن کلفت و خاندان های پرمدعای شهر بود، که همگی به احزاب متعلق به همفکرانتان متصل بوده و هستند.
باور کن مصطفی وقتی گفتی که من از حمله به لاریجانی در قم حمایت کردم و آن را به همفکران من نسبت دادی از خنده ضعف رفتم.
اول اینکه چه ربطش به ما؟ دوم اینکه موضع همفکران من در وبلاگ هایشان هست و در سایت رسمی جنبش نه سایت های دیگر. سوم اینکه آنها که در آن جلسه آن کار زشت را مرتکب شدند معلوم بود که فرستاده تیم احمدی نژاد بودند نه جمعیت خودجوش انقلابی.
از من پرسیده ای «خداوکیلی اگر در آن روز در مسجد بودم مثل آدم سخنرانی گوش می کردم یا لنگه کفش پرت می کردم.»
باید بگویم خداوکیلی من اگر جایی بدانم که این آقای لاریجانی یا هرکدام از برادران راست سنتی سخنرانی دارد اصولا وقتم را تلف نمی کنم که پای خطابشان بنشینم، می روم چمن گره می زنم توی پارک! و خداوکیلی آنقدر برای کفش ارزش قائل هستم که آن را به طرف هر کسی پرت نمی کنم.
در مورد جناب لنکرانی گفته ای و دلیل آورده ای که ایشاننباید به جناب حائری حمله می کرد بخاطر آن مفاسد.
باید بگویم که ما هیچوقت نگفتیم ایشان به جناب حائری حمله کند، ما توقعمان این بود که حداقل حمایت نکنند، حمله پیش کش.
اما اینکه فرمودید آقای حائری مخالف فعالت اقتصادی اولادشان بوده اند را اشتباه می دانم چرا که اگر مخالف بودند حتما با آنها برخورد قانونی می کردند. اینکه می گویی یکی از فرزندان جناب آیت الله کار اقتصادی می کرده را هم قویا رد می کنم که دستم از سند پر است که مابقی هم چندان بی میل نبوده اند.
باور کن در این مورد در زمان جوانی زیاد حرف زده ام که می توانی اینجا و اینجا و اینجا بخوانی. مواضعم همچنان همانی است که در لینک ها هست.
اینکه هم گفته ای مقایسه جناب دستغیب با جناب حائری عبث بوده
باید بگویم اقای دستغیب هر کاری و ظلمی کرد به اسم جنبش سبز تمام شد امّا اعمال آقای حائری به اسم نماینده ولی فقیه! به راستی آسیب کدام یک برای نظام بیشتر است؟
در جایی دیگر پیرامون جریان راست و جبهه پایداری فرموده ای که اینها با هم اختلافی ندارند.
اتفاقا بنده هم نظر شما را دارم. اینها بیش از سی سال است هم کاسه و پیاله اند. بیش از آنکه خدا و کتاب و ولایت مشترک داشته باشند، منافع اقتصادی و حزبی و سفره های چرب مشترک دارند. من می گویم چرا مردم را گاگول فرض می کنید و جبهه جدید زاد و ولد می کنند، بگویند ما همان جریان اصولگرای سنتی هستیم نه یک جریان جدید با گفتمان جدید و مترقی. من نمی گویم دشمن هستند اتفاقا می گویم این دو در یک رحم و توسط یک پدر و مادر متشکل گشتند، اصلا همزاد همند.
پیرامون صحبت آقا در دانشگاه شیراز هم اینجا توضیح داده ام مفصل که می توانی بخوانی. آقا صراحتا خطاب به عدالتخواهان می فرمایند « من مشکلی در کار شما نمی بینم » نکند شما با بصیرت تر از رهبری هستید و می بینید؟
روز جمعه طبق روال هفته های گذشته نشریه دانشجویی خروش وابسته به جریان دانشجویان حزب اللهی شیراز، نقدی محترمانه درخصوص برخی مواضع دکتر کامران باقری لنکرانی منتشر نمود.[این مطلب را میتوانید اینجا بخوانید] پیرو انتشار این مطلب محترمانه، واکنش های زیادی در فضای رسانه ای استان و کشور صورت گرفت. یکی از این واکنش ها مطلب جناب آقای روزیطلب سردبیر اسبق رجانیوز و مشاورجوان سابق استاندار فارس است، که خیلی زود ارگان وابسته به جبهه پایداری آن را در سطح وسیعی منتشر نمود.[این مطلب را میتوانید اینجا یا اینجا ببینید]
اولا آقای روزیطلب با زیرکی مطلب نشریه خروش را به مجمع دانشجویان عدالتخواه شیراز نسبت داده است. لازم به ذکر است که در شیراز هم اکنون چند جریان عدالتخواه مشغول فعالیت هستند، که هرکدام رسانه خاص خودشان را دارند، پس نباید برای هر فعلی تمام این جریان را خطاب قرار داد. متاسفانه ایشان یا از جریان های دانشجویی فارس اطلاع نداشته و یا اطلاع داشته و به عمد همه را به یک چوب رانده و نتوانسته گروه ها را ازهم تفکیک کند. اما از آنجا که در پاسخ ایشان ، مطالبی غیرواقع عنوان شده، که بعضا نه تنها صحت ندارد، بلکه منافی اخلاق اسلامی می باشد، و از طرف دیگر پاسخ ایشان نه پاسخی به نشریه خروش، بلکه خطاب به تمام جریان عدالتخواه شیراز بوده است، ما را بر آن داشت تا در جهت تنویر افکار عمومی چند نکته ای را ذکر نماییم.
لازم به ذکر است که مطلب نشریه خروش، ارتباطی به مجمع دانشجویان عدالتخواه شیراز ندارد و اسامی افراد اعم از مدیرمسئول و هیات تحریریه در نشریه مشخص است.
ثانیا اگر استدلال ایشان اینگونه بوده که درج مطلب در سایت عدالتخواهی، نشانگر این است که از طرف دانشجویان عدالتخواه بوده، متوسل به دلیلی کاملا اشتباه شده اند. برای رد این دلیل هریک از مخاطبین همین الان می تواند تیتر مطلب را در گوگل جستجو کنند، تا ببیند که چه سایتهایی این مطلب را همچون سایت عدالتخواهی، به نقل از نشریه خروش درج کرده اند. از سایت طرفداران دولت و شبکه ایران گرفته، تا سایت های وابسته به سپاه پاسداران و همچنین سایت های مستقل. پس انتساب این مطلب به جنبش عدالتخواه و تخریب جنبش به واسطه ی آن، اگر با سوءنیت همراه نباشد، حداقل بی تقوایی محض است.
واما بعد
۱-آقای روزیطلب در فرازی می گویند:”مسئله اول ماجراهای مسجد ضرار, آتشیها در سال فتنه سالهای ۸۸-۸۹ بود که بسیاری از مدعیان انقلابی گری در برابر آن سکوت اختیار کردند و حتی با فتنه گران همراه شدند”
ایشان در قسمتی دیگر نیز ما را متهم به تخریب آیت الله حائری می کنند و می گویند، مفاسدی که در حوزه باغ شهرسازی اتفاق افتاده است ربطی به ایشان ندارد.
درباره این اتهام غیر منصفانه نیز لازم است توضیحاتی داده شود. ابتدا باید در خصوص مسجد ضرار و یا آتشی ها و به قولی مسجد قبا شرحی داده شود، تا افرادی که از فضای شیراز کمتر اطلاع دارند هم آگاه شوند.
آیت الله سید علی محمد دستغیب، خواهرزاده شهید محراب آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب می باشند. ایشان در دوران قبل از انقلاب سوابق درخشانی در مبارزات علیه رژیم طاغوت داشته اند و بارها تبعید و زندانی شده اند. اگر دوستان در این زمینه شکی دارند و جناب آقای روزیطلب نیز که از نزدیکان آقای روح الله حسینیان می باشند، میتوانند حداقل به آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی رجوع کنند و سوابق ایشان را مطالعه کنند،به گواهی اسناد ساواک و مصاحبه های شفاهی با فعالین انقلابی شیراز، آقای دستغیب از مبارزان قبل از انقلاب بوده و در دروان دفاع مقدس نیز بیش از بسیاری از روحانیون در جنگ حضور داشته و اکثر سرداران بزرگ و سرشناس فارس ازجمله شهیدان اسلامی نسب ، اعتمادی، روزیطلب و … از مریدان ایشان بوده اند. البته باید اذعان نمود که در زمان فتنه نیز مواضع ایشان اصلا صحیح نبود و حداقل حقیر و دوستان بنده، بیش از تمام افرادی که آقای روزیطلب نام بردند به مقابله با ایشان برخواستیم و انتقاد کردیم . اما زمانی که مشاهده شد دعوای برخی دوستان اساسا نه دفاع از حریم ولایت، بلکه کینه های دیرینه و قدیمی نسبت به آقای دستغیب و به قولی کینه های بدری و خیبری است، خود را کنار کشیدیم و همیشه هم توصیه میکردیم که دوستان جانب انصاف و تقوا را نگاه دارند . کینه ی خیبری اینجا مصداق پیدا می کند که علی رغم تاکید مقام معظم رهبری و نماینده ولی فقیه در فارس، مبنی بر عدم تجاوز به مسجد قبا، عده ای به رفتار ناشایست خود و تجاوز به مسجد قبا ادامه دادند، که باعث تنش های زیادی در استان شد. حداقل یکی از دوستان عدالتخواه شیراز، در یک نوبت ملاقات خصوصی با آیت الله ایمانی نماینده ولی فقیه در استان، از لسان ایشان شنیده که آقای حجازی رئیس دفتر رهبر انقلاب تماس گرفته اند و گفته اند با ایشان برخورد طلبگی بشود و از حمله و تجاوز به مسجد منع نمودند.
اکنون نیز بعد از گذشت قریب به دوسال تحلیل دوستان عدالتخواه در خصوص بی حرمتی به مسجد قبا و غلط بودن ورود و ایجاد درگیری خونین در مسجد درست از آب درآمد.
رهبری نیز اخیرا در خصوص برخی رفتارهای تند و افراطی اینگونه فرمودند: “این نصیحت و گلهگذاری امروز نباید موجب شود که عده ای راه بیفتند و علیه افرادی به عنوان «ضد ولایت و ضد بصیرت» شعار بدهند.
بنده با کارهایی که در قم اتفاق افتاد و یا قبل از آن در حرم امام اتفاق افتاده بود مخالفم. بارها به مسئولین تذکر دادم که جلوی این کارها را بگیرند
اگر این افراد واقعا حزب اللهی هستند این کارها را که به ضرر کشور است انجام ندهند.احساسات و خشم خود را برای جای لازم نگه دارید.”
در هر صورت ما نیز منتقد جدی عملکردهای آقای دستغیب هستیم، اما متاسفانه جناح راست و برخی گروه های مذهبی و سیاسی در شیراز که حمله به مسجد آتشی را هدایت و حمایت کردند، می خواهند از اشتباهات آقای دستغیب سرپوشی برای عملکرد ضعیف و غیر قابل دفاع نماینده وقت ولی فقیه بسازند.
این نوع برخورد باعث شده هرکس می خواهد ادعای ولایتمداری کند حتما باید با این گروه همراه شود و اگر نظری مخالف داشته باشد سریعا تکفیر می شود. این نوع بحث کردن و بزرگ کردن یک دعوای تاریخی میان علما و روحانیون فارس که ما از مبنا آن را قبول نداریم یکی از اصلی ترین مباحثی است که ما با آن مواجه ایم و بعضا دوستان ما را در تحلیل ها دچار مشکل می کند. جبهه ی پایداری در فارس و کشور هم عموما دیدشان نسبت به مسائل سیاسی اینگونه است و آنقدر دایره را به هر نحو تنگ می کنند که جز خودشان کسی در آن جا نمی شود.
همیشه تاکید ما بر احیا گفتمان انقلاب بوده و اساسا اصالتی برای چپ و راست قائل نبوده و نیستیم. و همیشه افراد را ولو بعضا اصلاح طلب در درون این گفتمان تعریف می کنیم.
و بارها که با دکتر لنکرانی در خصوص عدم موضع گیری نسبت به اعمال منسوبین آقای حائری و سوء مدیریت ایشان صحبت کرده ایم، همین مسئله را به نوعی دیگر دستاویز قرار داده اند و استدلال می کنند که چون “حاج آقا” از ولایت دفاع می کند و مثلا در فتنه موضع گیری کرده ما نباید از ایشان سوال کنیم چون مسجد قبایی ها خوشحال می شوند و آب به آسیاب دشمن میریزیم و به ضرر نظام است.
باید پیرامون عملکرد ایشان در دوران امامت جمعه شیراز تامل کرد و پرسید آیا مدیریت ایشان بیشتر به ضرر نظام تمام شده یا رفتارهای آقای دستغیب؟ عملکرد سوء کدام یک از این دونفر به پای نظام اسلامی و رهبری معظم آن نوشته شد؟ افکار عمومی در فارس به سوال پاسخ روشنی داده است.
از همان زمانی که ما در جریان فعالیت های عدالتخواهانه نسبت به این بی عدالتی اعتراض نمودیم، همواره به مخالفت با نماینده ولی فقیه متهم شدیم، چیزی که هنوز به آن متهمیم. و برخی دیگر فتوا دادند که مخالفت بانماینده ولی فقیه، ضدیت با ولی فقیه است و ما را ضد ولایت فقیه خواندند. اما واقعیت غیر از این است. واقعیت این است که ما همیشه از آقای حائری چه حضوری و چه در قالب نامه ی کتبی، خواستار پاسخگویی بوده ایم و هیچگاه ایشان را مجرم نخواندیم، اما ایشان نه تنها پاسخی نداده اند، بلکه همواره با بی توجهی از کنار آن درد رنج ها و این مطالبات گذشتند.
حتی امروز که رهبری از طرح باغ شهر که بنیانگذار آن آقای حائری بودند و در سایر کشور از طرح ایشان الگو گرفته شد، ابراز نگرانی می کنند، باز همین افراد از این طرح دفاع می کنند.
رهبری در خصوی طرح باغ شهرسازی اینگونه می فرمایند:
” حالا آقایان مسئولین دولتى اینجا حضور دارند؛ من جداً از این طرح باغشهرها نگرانم. آقاى رئیس جمهور هم چند بار با من مطرح کردند، به ایشان هم گفتم. من نمی دانم چه پیش مىآید، سوءاستفادهچىها چه کار خواهند کرد. با این دید نگاه کنید که راه را باز نکنید. یک عدهاى سوءاستفادهچىاند. هرجا که براى یک کار عامالمنفعهاى در نظر گرفته میشود – همین آمارهائى که آقاى شهردار محترم دادند – من میدانم و مطمئنم که یک عدهاى نشستهاند و کمین گرفتهاند ببینند چطور میتوانند این طعمه را بربایند. جنگلهاى اطراف شهر هست، زمینهاى جنگلى و مناطق جنگلى هست – که خب، اینها با زحمت زیاد و در طول سالیان زیاد به وجود آمده – نگاهشان به اینهاست” ۱۷). اسفندماه ۱۳۸۹)
خوب به یاد داریم که پس از این سخنرانی آقا دکتر لنکرانی و نجابت در جلسه کانون بصیرت ضمن انتقاد و تخریب دانشجویان عدالتخواه، منظور حضرت آقا را زمین خواری های کیش معرفی کردند. حال آنکه معظلات باغ شهرسازی در شیراز به مراتب بدتر از تهران بود.
با این دفاع های کورکورانه و رفتارهای سیاسی، اگر کسی توانست حقوق مردم فارس و عشایری که مراتع و چراگاه هایشان تبدیل به ویلاهای دنج مرفهین گشت را مطالبه کند، اگر توانست پاسخ مناسبی به درد و رنج مردمی که از باغ شهرها متضرر گشتند بدهد، اگر توانست عملکرد غیرعلمی در تخریب منابغ طبیعی و بحران آب دشت شیراز و ایجاد معظلات فرهنگی اجتماعی باغ شهرسازی پاسخ دهد؟ ما نیز پس از پاسخ ایشان ساکت می شویم.
مساله این است که عده ای در این کشور شان خود را از امام و رهبری نیز بالاتر می دانند . مگر رهبری نفرمودند” هیچ کس به عذر به انتساب به بنده از حساب کشی معاف نمی باشد”؟ حال چرا عده ای زیر پوشش دفاع از ولایت و عمار بودن و تحت حمایت رسانه ای، خود را از حساب کشی و پاسخگویی معاف می دانند؟ چگونه است که در این کشور رئیس جمهور و رهبری نیز باید پاسخگو باشند و بر آنها نظارت می شود، اما نماینده رهبری نباید پاسخ ۲۷سال مدیریت خود را بدهد؟
در همین رابطه حضرت روح الله می فرمایند:
“اگر من یک خلافی کردم همهتان هجوم آورید که چرا این کار را میکنی؟ من سر جایم مینشینم. همهتان مسئولید، همهمان مسئولیم…. امروز مسئولیت، بزرگ است برای ما، ما نصف راه هستیم و من خوف این را دارم که قضیۀ ما قضیۀ هیتلر بشود.”
- “برخلاف اسلام که باشد، هر فردی میخواهد باشد، یک روحانی عالیمقام باشد، یک آدمی باشد که مثلاً رأس باشد، یک سرکرده باشد، وقتی دیدند برخلاف مسیر دارد عمل میکند، هر یک از افراد موظفند که به او بگویند که این خلاف است، جلویش رابگیریم. همۀ ما الآن موظفیم به اینکه اعمالی که خودمان میکنیم یک اعمالی نباشد که چهرۀ انقلاب ما را مُشوَّه کند”
۲- مسئله ای دیگر که ما را به شگفتی واداشته و پس از انتشار مطلب آقای روزیطلب موجب تعجب همه ی ما شده، این است که ایشان ظاهرا تبحری خاص در قلب واقعیت و تحریف تاریخ دارند و واقعا انسان انگشت به دهان می ماند، که یک نفر تا چه حد می تواند غیرواقع سخن بگوید!
آقای روزیطلب گفته اند:
“مسئله دوم ورود استانداری جوان و با ادعای حزب الهی بود که در روزهای اول ادعا می کرد آمده است عدالت را برقرار کند و در روزهای آخر کوس رسوایی اش چنان زده شد که جریان انقلابی قفل به دربهای استانداری زدند. قصد نبش قبر از آن روزهای تلخ را ندارم و نمی خواهم بگویم چه گروهی و چه کسانی با او همراهی کردند و آن ضربه جبران ناپذیر را به استان فارس زدند و حتی معتقدم گروه حاکم فعلی بر استانداری فارس به روش دیگری همان ضربه ها را با شدتی بیشتر می زنند … و چه دقیق پیش بینی دکتر لنکرانی به حقیقت پیوست و چه دوستانی خودشان را با آن فرد گره زدند و چه ضربه ای آن فرد به جریان انقلابی و عدالتخواهی در استان فارس زد”
آقای روزیطلب اگر شما حافظه خود را از دست داده اید یا نمی خواهید بیاد بیاورید بگذارید برخی مطالب را به یاد شما بیاورم.
آیا جنابعالی نبودید که در محافل خصوصی و عمومی از آقای احمدزاده به عنوان چهره ای انقلابی نام می بردید و با تعریف و تمجید از ایشان و برگزاری جلسه با ریاست اسبق دانشگاه شیراز می خواستید ایشان را عضو هیات علمی دانشگاه شیراز و رئیس دانشکده خبر کنید؟
آیا شما نبودید که با حکم ایشان مسئول ستاد دکتر احمدی نژاد در فارس شدید ؟
آیا شما نبودید که برای استانداری ایشان با آقای ثمره هاشمی و دیگر دولتمردان رایزنی کردید و با افتخار از آن لابی ها سخن می گفتید و به همه مژده آمدن یک استاندار عدالتخواه و انقلابی را می دادید ؟
آیا شما نبودید که در دفترتان، کارت جلسه معارفه ایشان توزیع می شد؟
آیا شما نبودید که با ذوق فراوان، همراه با آقای یامین پور و برخی دیگر از دوستان، در جلسه معارفه همه را به حمایت از آقای احمدزاده تشویق می کردید؟
واقعا متاسفیم که کسی که عامل اصلی حضور احمدزاده درفارس بوده، به یکباره خود را کنار می کشد و دیگران را مسبب وضعیت فعلی فارس می داند.
اگر بفرمایید کجا و چطور ما خودمان را به استاندار سابق فارس گره زدیم ممنون میشوم . اگر سری به آرشیو وبلاگ های ما و دوستانمان بزنید بیشترین نقد را ما به مدریت وقت استان داشته ایم، اما به شیوه خودمان نه شیوه ای که شما می پسندید.
۳-در خصوص جبهه ی پایداری در استان و کشور نیز لازم است متذکر شوم که ما و دوستانمان به جهت نقدهای گفتمانی که به جبهه ی پایداری داشته و داریم، هیچ گاه نخواستیم که در این جبهه حضور داشته باشیم و تا به امروز نیز به جهت پاره ای ملاحظات هیچ گاه حتی دست به نقد این جبهه هم نبرده ایم و این را به زمانی دیگر موکول میکنیم. اما لازم است در همین حد بدانید که جبهه ی پایداری هنوز نتوانسته از گفتمان سیاسی فراتر رود و در حوزه های مختلف حرف جدیدی بزند.
جبهه ی پایداری هنوز مشکل خود را با جناح راست و سایر طیف های اصولگرایی سکوت در فتنه می داند. فقر گفتمانی و تئوریک این جبهه باعث شده تا همه چیز حول محور فتنه، انحراف و دعواهای سیاسی تعریف شود، آنگونه که در انتخابات مجلس در کشور در بسیاری از مواقع افرادی مشترک با لیست جبهه متحد داشتند. چطور می شود دوستان ما معتقد به گفتمان پیشرفت و عدالت باشند ولی همزمان با افرادی در لیست جبهه متحد ائتلاف می کنند که هیچ بویی از مبانی عدالت و پیشرفت اسلامی نبرده اند؟
نگاه بیش از حد سیاسی و ابزاری جبهه پایداری که گریبان گیر ایران امروز ماست،باعث شده تا دغدغه های اصلی امام راحل(ره) و انقلاب اسلامی و مردم مفقود شود.
جبهه پایداری در یک کلام یک «راست چپ نما »است. جریانی که ریشه های راست سنتی عمیقی دارد، اما در شعارش مشیی عدالتخواهانه و انقلابی را پیگیری می کند، تا صبغه ای خط شکن به خویش دهد. و این سیاست فقط برای گذر از این دوران سخت است و مطمئنا اگر دوران تغییر کند و زمانه عوض شود، از همن شعارهای انقلابی به همان اصل و نسب راست سنتی خویش رجعت خواهد کرد. چرا که در سیاست های این جبهه اصل اساسی انقلاب اسلامی که همان دغدغه عدالت اجتماعی است هیچ جایگاهی ندارد. اصولا مشکل اصلی نظام را جریان انحرافی می دانند و لاغیر.
جریانی که عدالت اجتماعی، فقر، شکاف طبقاتی، مستضعفین و پابرهنگان هیچگاه در دغدغه هایش جایی نداشته، امّا تا دل همه بخواهد جریان انحرافی را هر روز پیراهن عثمان کرده و داد خوانخوهی از اسلام را دارد.
۴- یک مورد عجیب دیگر جملات زیر است.
ایشان گفته اند:
“ثانیا اتهام بی تفاوتی نسبت به مفاسد مظالم در استان فارس نیز جای تامل دارد. فراموش نمی کنم در اردیبهشت ۱۳۸۷ و یک ماه پس از انتشار رساله معروف آن مورخ شیرازی که انواع و اقسام تهمت ها را روانه برخی افراد سالم و غیرسالم کرده بود، رهبر معظم انقلاب اسلامی سفری به شیراز داشتند. در دیدار شورانگیز با دانشجویان در زمین چمن دانشگاه شیراز در پاسخ به سعید ظهیری عزیز که مساله عدالتخواهی و مبارزه با مفاسد و … را مطرح کرده بود، رهبر حکیم انقلاب، فرمایشی استراتژیک داشتند که خلاف رویه ماها بود. البته رهبری خود را پشتیبان ما عنوان کردند و حرفهای ما را حرفهای دلشان دانستند و بیت شعر حافظ را یادآوری کردند که وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش با شیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن.
دقیقا به خاطر دارم (اتفاقا دکتر لنکرانی هم در چند قدمی بنده نشسته بودند و به مانند همیشه مشغول یادداشت فرمایشات رهبری بودند) وقتی که فرمودند اتفاقاً از جریان اطلاع دارم و مىبینم اینجورى نیست و آن کسى که این حرف را زده، از قضیه اطلاع نداشته است، همه ما برداشتمان این بود که حضرت آقا دقیقا در این موضوع دارند سخن می گویند. منظور این است که برخی دوستان نه تنها روششان را اصلاح نکردند که روش های بدتر و غیرشرعی را هم به کار بردند و از یاد بردند که با دستمال کثیف نمی توان شیشه را پاک کرد
گفته اند “رهبری خود را پشتیبان ما عنوان کردند و حرفهای ما را حرفهای دلشان دانستند “
اول اینکه آقای روزیطلب در هیچ برهه ای جایی در میان دوستان عدالتخواه نداشته اند، که الان تایید رهبری را به خودشان نیز نسبت می دهند، ایشان طبق فرمایش خودشان از دوران نوجوانی پیگیر مسائل سیاسی بودند و از زمانی که همراه با عمویشان (دبیر سابق حزب موتلفه استان) در دفتر این حزب رفت و آمد داشته اند و در نشریه “شما” ارگان حزب موتلفه مطلب می نوشتند، همواره درگیر دعواهای سیاسی چپ و راست بوده اند. گرچه گوشه و کنار همکاری هایی با دوستان عدالتخواه داشته اند، اما هیچ گاه عضو اصلی جریان نبوده اند. ضمن اینکه هیچ گاه از یاد نمی بریم در جریان تجمع در مقابل دادگستری فارس در خصوص اعتراض به پروژه برج های دوقولو، ایشان مشاورجوان استاندار فارس بود و شب قبل از تجمع ما را به دیدار استاندار فارس دعوت کرد و همراه با ایشان از ما خواستند که تجمع برگزار نکنیم و حال که آن جریان به بار نشسته و پروژه سراسر فساد برج های دوقولو متوقف شد و رهبری تایید نمودند، ایشان به یکباره خود را نیز وارد جریان عدالتخواهی می کنند و می گویند رهبری ما را تایید کرد!
نکته دوم اینکه ایشان بر خلاف انصاف، مجددا اصرار بر گزینش گری دارند، چه خوب بود بقیه سخنان رهبری را هم می آوردند، آنجا که در تایید حرکت های عدالتخواهانه دانشجویان و در پاسخ به نماینده جریان عدالخواه و عضو مجمع مطالبه آرمانهای انقلاب فرمودند:
“بنابراین به نظر من مشکلى در کار شما نیست؛ شما جوانهاى مؤمنى هستید که انتظار هم از شما همین است. هر شعار خوبى که داده میشود، بعد از اتکال به خداى بزرگ که همهى دلها و زبانها و ارادهها دست اوست، تکیه به شما جوانهاست، امید به شما جوانهاست؛ این را بدانید. بالاخره همشهرى شما که از او شعر هم خواندید، میگوید:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافرى است رنجیدن”
اولا ما هم قبول داریم که مصداق سازی رویه درستی نیست، و به قول رهبری باید “پرسشگری و مطالبه” را دنبال کرد و ما هم خودمان و تمام جریانات دانشجویی را مخاطب سخنان حضرت آقا میدانیم و اطاعت میکنیم.
اما آقای روزیطلب در فرازی دیگر با قلب واقعیت، منظور رهبری در خصوص مصداق سازی را مربوط به یکی از مورخین برجسته می داند، حال آنکه قضیه از اساس اشتباه بوده، چرا که در آن روزها رساله الیگارشی آقای شهبازی هنوز کامل منتشر نشده بود و در فضای کشور مطرح نبود و اساسا قصه چیز دیگری است.
مصداق سازی که منظور رهبری بوده است میتوانسته مربوط باشد به موضوعی که در آن روزها در صدر اخبار کشور قرار داشت، یعنی ماجرای آقای موسویان متهم به جاسوسی هسته ای. که خیلی اعتراضات خصوصا از طرف دانشجویان و نیز جنبش عدالتخواه دانشجویی شد که مرتضوی دادستان وقت تهران نیز در میان بچه ها حضور یافت و به نمایندگی از دوستان شیراز نیز یکی از رفقای ما چند دقیقه ای صحبت کرد.
بعد از آن صحبت هم داستان موسویان منتفی شد و او از همه شکایت کرد و با برخی نیز برخورد شد. و بعد از همین صحبت رهبری بود که دانشجویان کلا فتیله نقد تند علیه موسویان را پائین کشیدند.
۵- اساسا تئوری “خاندان در برابر خاندان”[۱] برای اولین بار جبهه ی پایداری در شیراز مطرح کرد. فردی که اتفاقا روحانی است و عضو شورای مرکزی جبهه پایداری فارس است، با افتخار این مسئله را مطرح می کرد و متاسفانه دکتر لنکرانی نیز آن را تایید نمود و خاندان مکارم شیرازی را در مقابل دستغیب قرار داد.
برخلاف تمام توصیه های دوستان حزب اللهی دکتر لنکرانی بر کاندیداتوری یک روحانی از خاندان مکارم شیرازی اصرار کرد و در نهایت یک رویه بد و خلاف اصل را در شیراز بنیان نهاد.
نمیخواهیم در اینجا در خصوص آن روحانی صحبت کنیم، اما در همین اندازه بگوییم که آن زمان دوستان ما در جبهه پایداری تئوری “انتخاب اصلح” را قبول نداشتند و به صالح رای آور اکتفا نمودند و برخی از همان صالحان رای آور، پشت سر آقای لاریجانی در مجلس شعار می دادند و سر از فراکسیون رهروان ولایت درآورند. این است نتیجه انقلابی گری و پایداری بر اصول در استان فارس و شهر شیراز. و اینکه چگونه لیست جبهه پایداری شیراز و جبهه متحد در بیشتر موارد مشترک می شود نیز، جای تامل دارد و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
در پایان لازم به ذکر است که که پس از نشر مطلب نشریه خروش در خصوص نقد دکتر لنکرانی در استان و کشور فشار زیادی به دوستان ما در مجموعه ی دانشجویی وارد آمد. چگونه می توان درک کرد که جبهه ی پایداری و ارگان های وابسته به آن با تمام رسانه های خود و تریبون های که در اختیار دارند، نمی توانند یک تک نقد ساده را تحمل کنند و تا جایی فشار می آورند که برخی سایتها مجبور می شوند مطلب را از صفحه اصلی حذف کنند؟ به راستی اگر این دوستان ما در انتخابات پیروز شوند و مدیریت کشور را به دست گیرند، همینگونه می خواهند با منتقدین خود برخورد کنند؟
ضمن توصیه دوستان جبهه پایداری به سعه ی صدر و تحمل بیشتر، از هرگونه نقد یا پاسخ به این مطلب از سوی هرجریان و گروهی استقبال کرده و هیچ گاه خود را مصون از اشتباه نمی دانیم و دوستانمان در جبهه ی پایداری و رسانه های مربوطه به تحمل بیشتر و سعه ی صدر در برابر انتقاد توصیه میکنیم.
[۱]: در مورد خاندان سالاری میتوانید مطلب “شهر هزار فامیل” را در این لینک بخوانید
از: جنبش عدالتخواه دانشجویی
به: سران سه قوای نظام مقدس جمهوری اسلامی
پیش از آنکه این نامه را برای شما سران معظم بنگاریم؛ باید اعتراف کنیم که امیدی به شما برای توجه به این مطالبات و در دستور کار قرار دادن آنها نداریم؛ چرا که مدتهاست جنس اولویتهای شما و دغدغههایتان برای ملت بزرگ ایران از یک سو و برای آرمانهای اصیل اسلام از سوی دیگر، غریبه و ناآشنا شده است.
سخنان رهبر امت اسلامی در جمع مردم مومن تبریز را همانند تمامی سخنان و رهنمودهای ایشان، فقط شنیدید و طبق عادت معهودتان در مقابل نقدهایی که به عملکرد مدیریتی شما وارد کردند و مطالباتی که داشتند -فقط و فقط برای کم کردن فشار افکار عمومی و نه برای آنچه داعیهاش را دارید- دست به نامه نگاریهای چند خطی زدید. نامه هایی تکراری با ادبیاتی نهچندان مناسب
و به دور از شأن ملت ایران.
آقایان رئیس!
مقام معظم رهبری در سال ۹۰ که همه شما بزرگان بر مسندهای خود تکیه داشتید؛ مخصوصا از وضع اجرای عدالت اجتماعی در کشور به طور مطلق ابراز نارضایتی کردند ولی از کنار آین نقد و مطالبه تند به راحتی -همانند سایر مطالبات در حوزه عدالتخواهی- گذشتید و حتی حاضر نشدید یک خط نامه بنویسید و از این نارضایتی عمیق رهبری از عملکردتان عذرخواهی کنید.این در حالی بود که شعار دولت و قوه قضائیه پیگیری عدالت و مخصوصا مبارزه با مفاسد اقتصادی به عنوان یک عامل برای گسترش عدالت بوده است.
مقام معظم رهبری در سخنانشان پس از اتفاقات تلخ جلسه استیضاح وزیر کار برای چندمین بار از شما و عملکردتان نسبت به عدم اجرای فرمان هشت مادهای و کوتاهی در امر مبارزه با مفاسد اقتصادی انتقاد کردند؛ برخی از عملکردهای شما را خلاف اخلاق، شرع مقدس، قانون، تقوا، مصلحت کشور و… خواندند؛ امّا در نامههای از رنگ افتادهتان کوچکترین اشارهای به این مطالبات و نقدها نکردید و صرفا به لفاظی و ادعای ولایتمداری پرداختید بدون اینکه حتی یک عذر ساده بیاورید و دلیلی بیاورید.
از شما می پرسیم:
چرا ولایتمداری خویش را در عمل اثبات نمی کنید و آن را تبدیل به یک شعار سیاسی نموده اید؟
چه جواب متقن و قانع کنندهای نسبت به این کوتاهیها در محضر رهبر و ملت دارید؟ و از این مهمتر چگونه در قیامت چشم در چشم امام راحل(ره) و شهدای تاریخ اسلام خواهید دوخت و عذر تقصیر خواهید آورد؟
واضح پاسخ دهید؛ از زمان صدور فرمان هشت مادهای جز شعارپراکنی و استفاده سیاسی از عدالت و مبارزه با مفاسد؛ چه کارنامه مشخصی دارید که مقبول خداوند متعال باشد؟ لطفا صریح پاسخ رهبری را بدهید که فرمودند: «مکرر میگویند فساد اقتصادی؛ اما این کار به زبان گفتن، تمام نمیشود بلکه نیازمند مبارزه عملی است. در عمل چه کار شد؟ در عمل چه کار کردید؟»
لطفا نگویید با پرونده فساد سه هزار میلیاردی برخورد کردیم که قطعا خواهیم گفت که عملکرد مدیریتی شما در سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه در عدم توجه به فرامین رهبری –همانطور که رهبری نیز فرمودند- علت اصلی این فساد بزرگ بود و لاغیر. و عدالت آن بود که در جریان رسیدگی به آن پرونده، خود شما هم به همین علت مورد بازخواست قرار می گرفتید و پاسخگوی سوالات افکار عمومی میبودید تا در مورد شما هم قضاوت شود؛ هرچند که تاریخ این کار را خواهد کرد!
و ادعا نکنید که برای مبارزه با این مفاسد قصد ایجاد یک سازمان دیگر علاوه بر ده ها سازمان موجود را دارید؛ چرا که ما ضعف را در اراده شما در مبارزه با مفاسد اقتصادی می دانیم نه تشکیل سازمان های قارچی تشریفاتی. ما ضعف را در افراد آلوده ای می دانیم که خودشان علم مبارزه با فساد را برداشته اند؛ ضعف را در تساهل در مبارزه و رسوخ برخی افراد ناسالم در دستگاه های نظارتی، اجرایی وقضایی می دانیم.
سوال بعد اینکه جز آن نامههایِ شعاریِ تکراریِ همیشه نگاشته شده، آیا برنامهای برای اجرای فرمان هشت مادهای رهبرمعظم انقلاب دارید؟ اگر برنامه ای دارید؛ با نامهای دیگر اعلام کنید و اگر ندارید، بدانید که پستهای خودتان را به ناحق اشغال کردهاید؛ در اینصورت بجاست با کنار رفتن داوطلبانه از قدرتهایتان اجازه دهید افرادی ولایتمدارتر؛ دلسوزتر، با برنامهتر و پیگیرتر از شما روی کار آیند تا اینگونه موجبات تأثر رهبری امت فراهم نگردد. چرا که مشروعیت حاکمان اسلام بسته به اجرای عدالت و مبارزه با فساد است و اگر چنین عزم و برنامه ای ندارید ریاست شما بر قوه های تحت امرتان مشروع نیست.
ما بنا به وظیفه ای که پیرامون امر به معروف و نهی از حاکمان بر دوش داریم شما را نصیحت می کنیم که مشروعیت خویش را به پای بازی های سیاسی مصروف نسازید؛ چشم ودلهایتان را در گفتار وکردار به عطر ولایت معطر کنید؛ حقوق مستضعفین و پابرهنگان و بی پناهان را بر حقوق احزاب واطرافیانتان ترجیح دهید و در این بحبوحه و پیچ بزرگ تاریخی رسالت تاریخی خویش را در خدمت به اسلام بجوید.
به امید ظهور عدالت گستر گیتی
جنبش عدالتخواه دانشجویی
آه علی!
مشت نمکی
به نانت بریز و
صد مشت
به زخم هایت بپاش
که همّت حاکمان بلادت
از ستون میزهای قدرتشان
حقیرتر است
و پهنای فهمشان
به وسع کرسی دولتشان نمی رسد!
آه علی!
سر در چاه غربت کن
که مالکان نخعی ات
راه خیمه معاویه را
در چکاچک صفین قرن
گم کرده اند
که اینگونه
آیه های تو را فقط
به نوک پُزهای حزبشان آویخته اند!
آه علی!
سر به تاریکی نخلستان بر
که اَشتران سرزمین
اندازه اُشتران بیابان
نفهمیدند به طوفان روزگار
در غبار فتنه ها
پلک ها را
دوتا باید کرد
چشم ها را
باز باید داشت!
و نفهمیدند جای بصیرت
نه نشخوار دهان
که فراسوی چشم های تاریخ بین است
***
آه علی!
تنها
به لشکر خصم زن
تنها
در مُخیله خیمه ساز
که سرداران سپاهت
سرگرم چین خرما
ز نخلهای نفسند خویشند
و سربازان
برسر غنیمت های اُحد
شمشیر به هم کشیده و
تنگه را
به مناقصه ایهود نهادند!
***
آه علی
مشک بیوه زنان را
انبان نان یتیمان را
بارقه های ایمان را
تنها به دوش زخمیت کش
که بطن این قوم
ز گرسنگی گودشینان سرشار است
***
آه علی!
ندیدند
چشم یتیمی در غزه
دل مبارزی در قطیف
گام مجاهدی در منامه
صبر مادری در مارون
زخم آشنایی در حمص
به عشق امامه هاشمی ات
عبای مشکی فاطمی ات
محاسن سپید حیدریت
لاله های امید را
به دشت دردهای بشر کاشته اند
نمی بینند که اینگونه
نعمت حضورت را
شقایق وجودت را
-که بهانه زندگی هاست-
به کفر کشیده اند
***
آه علی!
که هر چه به سر دویده ای
هیچ اشاره ندیده ای
که سالهاست ایستاده ای آماده
و دسته ای اینچنین
ز طاعتت آزاده!
***
آه علی!
چشم به روشنی جمعه بسته ای
و ما
در خَم یکشنبه های سیاه
راه خویش گم کرده ایم!
بیا و خضر ما بمان
و ز لنگی همرهان راه مرنج
که تو
امیر قافله ای هستی
که شمشیران خویش را
به کینه محرم شصت و یک
به اشک دیده آب دیده کرده اند!
تو
امیر قافله ای هستی
که سروهای بیداری بشر
سرخی لاله های آزادی
به اشاره انگشت های ابوذرت
چشم بسته اند!
سلمان کدیور- " سلیم"
پیرامون مواضع اخیر جناب عسکر اولادی سخن بسیار گفته شده و مقاله بسیار نگاشته شد و حدیث بسیار نقل گشته و حقیر هم قصد ندارم به این حجم تهی مرقومی مضاف کنم امّا در این باب جای چند سخن خالی است که در آن انبوه ها، جایش خالی است.
اینکه کسی بیاید و بگوید جناب عسکر اولادی نظر خودش را در باب جریان فتنه عنوان کرده و هیچ قصد و منظور خاصی پشت این حرف ها نیست چرا که هر کس آزاد است سخن بگوید، حرف بسیار ساده انگارانه ای است. به هرحال اقای عسکراولادی سابقه طولانی ای در فعالیت سیاسی – اقتصادی آن هم در سطح کلان داشته اند و قطع یقین هیچ گاه حرف و سخنی را بدون منظور خاص یا نیل به هدفی مشخص به زبان نمی آورند.
موضع هایی که در مورد صحبت های جناب ع.اولادی از جانب دوستان و منتقدنشان گرفته شد طیف وسیعی از تضادها را در برداشت.
گروهی که خویش را مرید ایشان می دانند یا با او پیوند حزبیت برقرار ساخته اند و به دنبال سرپوش نهادن به سخنان اویند. و نکته مشترک تمام صحبت هایشان برای طاهر ساختن جناب ع.اولادی یک نکته است و آن سوابق انقلابی نامبرده است.
چنین استدلال می کنند که چون آقای ع. اولادی بیست لگد برای انقلاب خورده ، حالا به جایی بر نمی خورد که حضرتش هم لگدی به انقلاب بزند. به هر حال جنابش نوزده تای دیگر طلبکار است. حق به گردن انقلاب دارد، خودش انقلاب کرده خودش هم دوست داره بزند انقلاب را آسفالت کند، به کسی چه؟
حال سابقه همین افراد را درمواضع دیگر سیاسی شان باید رصد کنید. همین جماعت وقتی یک نفر که در جریان مخالفت با خودشان ولو صد برابر رقیق تر از آقای ع.اولادی خطاب به منافع حزبی شان یا علایق سیاسی شان دهن کجی ای کرده ؛ فوری فتوی خروجش را ازدین صادر کرده اند ولی اینجا چون هم حزب و هم فکر و هم سفر خودشان است فوری می گویند ایشان دارای خدمات شایانی برای انقلاب است و ما این خطای کوچک را به آن خدمات عظمی می بخشیم. جای دوری نمی رویم، موضع اعضای شورای مرکزی حزب موئتلفه را را رصد کنید در سایتشان.
همین جماعت خودشان را کردند عمار ولایت و افتاند به جان مخالفینشان. به یکی لقب فتنه دادند، به یکی ساکتین فتنه اطلاق کردند، به یکی مردودین در فتنه و قص علی هذا. و حالا که این کاسه به سر خودشان شکسته، خدا را هم بنده نیستد. چرا؟ چونکه همان القاب و اوصافی که به دیگران دادند از روی درد انقلاب نبود بلکه برای عقده گشایی و تصویه حساب سیاسی بود.
این جماعت همان زمانش هم اعتقادی به فتنه نداشتند، بلکه فرصتی گیر آورده بودند تا با سوار شدن بر امواجش حاکمیت و قدرت و رانت را از یکی بگیرند، او را حذف کنند و خودشان به صندلی های حکومت پهلو بزنند و حالا که به مقصود رسیده اند، برای بردگی کشاندن رقیب، حاضرند تکه استخوان حرامی هم برای آنان پرت کنند تا از حیات سیاسی ساقط نشوند و تا ابد انها را وامدار خوشان بکنند. وگرنه خود آقای عسکر اولادی در زمان فتنه از این جماعت برائت نجست، امّا هیچکس به او نگفت ساکت فتنه، مردود، بی بصیرت، انحرافی و ... امّا از ساختمان حزب متبوعشان هزاز هزار این اوصاف و القاب به دیگران الصاق شد و صادر گشت.
همین الان که ایشان اینچنین از آبروی خوشان و حزبشان برای آن جریان برانداز خرج می کنند، یکی از این هم پیاله هاشان حاضر نشد که بگوید جناب عسکر خان لطفا بشین سرجایت و به فکر آخرتت باش این آخرعمری. یکی نگفت بی بصیرت، مردود، تجدیدی، حامی فتنه و الخ. بلکه می گویند به به ببینید رئیس ما چقدر لارج و بصیر و عظیم و کبیر و دلیر است که دایره نظام را تا خود فتنه گشاد کرده است. او داری سوابق انقلابی به اندازه شخص امام بوده است. الله اکبر از هوای نفس ... الله اکبر از وقتی که شیطان یک گناه و رذیله را اینطور آذین می کند برای برخی!
وقتی که هفت تن از سرکردگان جریان مسئله دار اصلاحات به پاس این تکه استخوان حرامی که جناب عسکر اولادی برایشان پرت کرده، فوری نامه فدایت شوم برایش می نویسند، و توسط این نامه اعلام موجودیت سیاسی و عرض اندام اجتماعی تئوریک می کنند، و به نوعی صاحب مشروعیت از کف رفته می شوند، ابلهانه است که بگوییم آن حرف ها و آن برادری ها، نظر ساده سیاسی بوده است. آقای عسکر اولادی زیرک تر از این حرف هاست.
جریان راست سنتی که در دور اول انتخابات سال 84 با هاشمی رفسنجانی متحد بوند، بعد از به قدرت رسیدن احمدی نژاد توقع داشت که جایگاه محکمی در حاکمیت کسب نماید که احمدی نژاد هم نه تنها قدرت را با آنها تقسیم نکرد بلکه دست به شخم زدن سازمانی آنان زد. و وقتی این سناریو در دولت دهم به شدت بیشتری پیگیری شد به نحوی که اصولگرایان، دولت را جریانی جدا موسوم به انحرافی نام نهادند تا برای همیشه از او جدا شوند.
برای انتخابات یازدهم امّا اصولگرایان سنتی راه گذشته را تکرار نخواهند کرد. آنها برای تکرار نشدن چنان فاجعه ای در حقشان، حاضر گشته اند تمام مناسبات عقیدتی و شعاری خود را زیر پا بگذارند و با جریانی متحد شوند که عملا دست به براندازی علیه نظام زده است. در حقیقت راست های سنتی حاضرند با لیبرالها و براندازها کنار بیایند امّا دوباره دچار کابوس احمدی نزاد نشوند. چرا که آنان در زمان حیات لیبرالها هم در قدرت سهیم بودند اما در زمان احمدی نژاد پس رانده شدند.
عسکر اولادی با حمایت آشکار و بی بدیل از جریان برانداز، قصد دارد به دو هدف استراتژیک نائل شود که یکی در کوتاه مدت است و دیگری در بلند مدت قابل ترسیم است:
اول اینکه برای انتخابات آینده ریاست جمهوری می توانند روی پتانسیل خفته جریان اصلاحات حساب باز کنند و از آنها برای تجمیع علیه احمدی نژاد بهره کشی کنند. و این بهره کشی یقینا تا سالهای سال ادامه خواهد داشت. به عبارت الاخری آنها را کاسه لیس درگاه خویش بگرداند.
دوم و مهمتر اینکه به اصلاح طلبان بفهماند که حیات مجددشان را از او و موئتلفه کسب کرده اند و این حقی است که به این آسانی از گردن آنها ساقط نخواهد شد. تعریف و تمجید های عسکر اولادی به معنی عبایی است که حتما اصلاح طلبان بی پناه و بی تریبون بین مردم، به آن نیاز دارند تا در ورای این فضای امن رشد و ترمیم را از سربگیرند. و اینچنین است شخصی که پدر جریان راست سنی است، به تدریج تبدیل به پدر چپ افراطی نیز خواهد شد. و این حاصل چیزی نیست جز تجمع پول و ثروت و سرمایه در دست اقلیت. که البته در دراز مدت این هدف قابل تصور است.
من نمیدانم جماعت سیاسیون از چه تعجب کرده اند؟ موضع اقای عسکر اولادی اصلا عجیب و غریب و نامفهوم نبوده و نیست. ایشان طبق شاکلشان عمل کرده اند. اصالت کار سیاسی این است. و برای اینکه این خدعه و نیرنگ کثیف به بار بنشیند و این نطفه نامشروع بسته شود نیاز به افراد متعصب و بادمجان قاب چی ای است که اذهان را با سوابق نه چندان انقلابی جناب عسکر اولادی سرگرم کنند و به بهانه وحدت دوره اش کنند.
به شمایی که اینچنین توجیح می کنید کثافت بازی برخی را، به شمایی که اینچنین خوک کثیف ثروت و قدرت را با زمزم دین طاهر می کنید می گویم که اگردین ندارید، لااقل آزاده باشید. به خاطر اسلام با عزیزانتان درگیر شوید، فارغ ازمحبت ها و علایق سازمانیتان حرف بزنید، از اسلام و انقلاب، علیه اسلام و انقلاب مایه نگذارید. آزاده فکر کنید و تحلیل کنید، فهم این شامورتی بازی ها چندا سخت نیست.
نامه سران جریان اصلاحات به آقای عسکر اولادی در حقیقت عقدنامه ای بود که طی آن جریان لیبرال منحرف را به زوجیت جریان راست، به نمایندگی موئتلفه درآورد. پیوندی پنهان و پشت پرده که پس از سالها اینچنین عمومی و متجلی گشته و با این عقد نامه به رسمیت شناخته می شود.
این یک آغاز و یک تحول در روند سیاسی کشور است و قطعا ازحاصل این پیوند، نسلی مرکب که دارای دیالکتیک ایدئولوژیک و شمشیری دو لب خواهد بود، متولد خواهند شد که در جریان سازی برای آینده انقلاب بسیار مهم خواهند بود. این یک زایش سیاسی بود که بیش از سی سال، برخی جریان ها آبستنش بودند نه یک اظهار نظر سیاسی ساده.
-----------------------------------------------------------------------------
سپس نوشت:
برای روشن شندن بحث بخوانید گربه سگ بازی در سیاست
از: جنبش عدالتخواه دانشجویی
به: ریاست محترم دادگاه ویژه روحانیت
سلام علیکم
همانطور که می دانید قریب به چهار ماه از زندانی شدن علیرضا جهانشاهی(معروف به طلبه سیرجانی) و همراه جوانشان می گذرد و هنوز هیچ خبر موثقی در مورد ایشان منتشر نشده است. این وضع نگران کننده در حالی است که در این مدت بسیار طولانی، نامبرده بدون هیچ تفهیم اتهام و یا محکومیتی در اوین محبوس بوده اند. به راستی باید از دستگاه قضا که طبق قانون اساسی مجری عدالت در سطح جامعه است و از سوی دیگر باید ملجأ و پناه ضعیفان و ستمدیدگان باشد، از چنین اجحاف بزرگی پرسید که طبق کدام بند از قانون و شرع و به چه اتهام نامعلوم و نامفهومی چنین اقدامی صورت پذیرفته است.
طبق کدام اصول فقهی و کدام مبنای اجرای عدالت می توانید شخصی را بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشد دستگیر کرده و قریب به سه ماه او را از دیدار خانواده اش محروم کنید، بدون اینکه هیچ خبری از او منتشر نمایید؟
آیا مرخصی های پزشکی، حق استفاده از وکیل مخصوص، ارتباط با جامعه و دیدار با خانواده و سرکشی به آنان حق گروه خاصی از افراد هست ولی حق مظلومان و بی پناهان نیست؟
آیا اسلام آمده است تا حقوق از دست رفته آنان را بازگرداند یا رنج مستضعفین را مرهم بگذارد؟
جنبش عدالتخواه دانشجویی مدت هاست که به انحاء گوناگون با برخی گروه ها، افراد، شخصیت ها پیرامون حساس نمودن آنان به این واقعه تلاش نموده است و سعی نموده این درد بزرگ را درفضایی آرام و بدون تنش پیگیری نماید امّا آنچه این روزها می بینیم و می شنویم حاکی از این است که برخی نهادها و جریان ها، مشغول تسویه حساب سازمانی با طلبه ای هستند که هنوز اتهام و جرمش معلوم و مشخص نیست.
اتحادیه جنبش عدالتخواه دانشجویی بنا بر رسالتی که بر دوش دارد و وظیفه ای که پیرامون دادخواهی از مظلومین بر عهده گرفته است به این وسیله از شما به طور جدی مطالبات زیر را بیان می کند:
۱- هر چه سریعتر جامعه و اذهان مشوش شده مردم را پیرامون این قضیه روشن کنید و اطلاعات موثقی از حال آقای جهانشاهی منتشر نمایید.
۲ – قوه قضائیه باید به این پرسش مهم و امر نگران کننده پاسخ دهد که چرا شخصی را در عین بی عدالتی و مخالفت با قانون و شرع در حبس نگاه می دارد بدون اینکه دادگاهی برای او تشکیل دهد.
۳- چرا از خانواده ایشان حق ملاقات را سلب نموده اید؟
در پایان جنبش عدالتخواه دانشجویی از شما درخواست ملاقات اعضای شورای مرکزی این اتحادیه دانشجویی با علیرضا جهانشاهی و همراه شان را دارد تا به این وسیله از سلامت روحی و جسمانی نامبرده مطلع و از چگونگی و چرایی وضعی که به آن دچار هستند، اطلاعات موثق به دست آورده و در اختیار مومنین به اسلام و انقلاب بگذارند.
به امید ظهور عدالت گستر گیتی
الگوی شما در توسعه شهری واضح است: دوبی
همچنین بخوانید در این باره:
سایت جنیش عدالت
خواه دانشجویی کشور
صحبت آقای انجوی
نژاد در این مورد
گاهی دوست دارم هر چه فریاد است به جای آمریکای جهان خوار و اسرائیل غاصب، بر سر برخی از خدا بی خبران ریش آنکار شدهئ تسبیح گردان بکشم. بر سر کسانی که شکم های برجسته شان، آدم را یاد گنبد سترگ کاخ سفید می اندازد.
گاهی می گوییم تبعیض را از میان مردمان جامعه بردارید. گاهی فریاد می زنیم شکاف طبقاتی را میان دهک های بالا و پایین پر کنید. امّا چه خونی باید بگرییم و چه ناله ای برکشیم که این تبعیض را باید میان خانواده شهدا که چشم و چراغ این ملّتد، با چشم ببینیم.
گوش فلک را کرد کرده اید از بس برای سردارها کنگره گرفته اید. کنگره سردار فلان، و بزرگداشت سردار بهمان. چرا آن جوان چوان دهاتی بی سوادی که نه فرمانده دسته بود، نه فرمانده گردان و لشکر، نمی تواند سردار شهید باشد؟ چرا او و خانواده اش باید در حاشیه و کناری پرت شوند و در فقر و فلاکت سر کند و در سال یک نفر از مسئولین از او و حالش سراغی نگیرد، چرا که او از خانواده سربازهاست نه سردارها!
چرا برخی از خانواده ها که لقب سردار را یدک می کشند باید از انواع تسهیلات( که حقشان است) برخوردار شوند امّا عده ای که این لقب را از شما دریافت نکرده اند باید از امکاناتی که حقشان است محروم بمانند؟ اصلا چه کسی این القاب را به این ستارگان عطا کرده است؟ مردانی که برای خودشان هیچ شأن و منزلتی قائل نمی شدند را به چه مجوزی برایشان شأن و منزلت خاکی می بندید؟
شما چه مقام و منصبی دارید و بنا به کدام جایگاه شرعی و عرفی به یکی لقب سردار می دهید و به یکی سرباز و سپس بنا به این القاب میان آنها دست به طبقه سازی بی مصرف می زنید؟ یکی را تا خرخره غرق امکانات می کنید و یکی را وقتی به شما مراجعه می کند برایش تره هم خورد نمی کنید، چرا که از خانواده سردار ها نیست و به این جرم باید به دارد شما و منطق شما آویخته شود!
" کنگره سرداران و شهدای فلان جا " . این حرف بی ربط «و» را چه کسی خلق کرده و در این جمله کاشته؟ شهدا سردار نبوده اند یا سردارها شهید؟ و از کی تا به حال در منطق اسلام سردارن و سربازان جدایند؟ که رهبر این مملکت خودش را سرباز و فدایی اسلام می داند.
راحت بگوید هشت سال دفاع سرداران. هشت سال مجاهدت سرداران، انقلاب سرداران، جنگ سردارن، حکومت سرداران. نه جنگ مستضعفین و پابرهنگان و گمنامان!
چرا سرمایه های هنگفت شما برای ثبت میراث جنگ، فقط محدود به فرماندهان و سردارهایی است که خودتان تراشیده اید؟ آن خیاط شهید، آن بزاز شهید، آن سوفور شهید، آن دست فروش شهید، آن راننده تاکسی شهید، آن چوپان و کشاورز شهید، خاطره و میراث برای انقلاب ندارد که برایشان کتاب بنویسید و انتشار دهید؟ مگر جنگ ما جنگ سردار ها بود؟ جنگ درجه دارها و ارتشبدان و امیران بود؟ جنگ سرلشکران و تیمساران بود؟
مگر این شهدا برای رفع تبعیض و شکاف طبقاتی و مبارزه با فساد جان ندادند؟ پس چرا به اسم و رسم آنان دست به شکاف سازی و تبعیض جایگاهی و رتبه ای می زنید؟
شب وقتی به دیدار خانواده یکی از این سربازها، این بیچاره ها این پای داره ( نه سردارها) رفتم کم مانده بود از وضع اسفبارشان خون بگریم و بر خودم که نام عدالتخواه را یدک می کشم هزار نفرین روانه کنم. این همه کوتاهی در حق اینان چرا؟ اینانی که این کشور هر چه دارد از آنان است. اگر برخی روی صندلی هاشان لم می دهد، یا منی که اینچنین فریاد جگر سوز می کشم، از خون زجر و مشقت های آنان است که در این جایگاهیم پس این همه غفلت چرا؟
جنابان عدالتخواه، آقای بسیج دانشجویی، آقای انجمن اسلامی و بردار جامعه اسلامی! در کدام خواب خرگوشی خوابید که کنار گوشتان خانواده شهدا را نادیده می گیرند و میانشان با تبعیض رفتار می کنند. برج ها را رها کنید و به داد این مستضعفین برسید. داد و ستد با کاندیدهای انتخابات را رها کنید و به داد این پابرهنگان برسید، حزب بازی و سیاسی کاری را تمام کنید و به فریاد این سیلی خورده ها برسید. حقوقشان را از مسئولین مطالبه کنید.
-----------------------------------------------------------
تمام نوشت:
الهی !... فقط شهادت و دیگر هیچ.